غزل به سوگ فاطمه نشست/ بی تو می‌میرد علی، برخیز، همراه علی!
کد خبر: 3693329
تاریخ انتشار : ۰۱ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۳:۰۶

غزل به سوگ فاطمه نشست/ بی تو می‌میرد علی، برخیز، همراه علی!

گروه ادب ــ ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(ص) فرصتی مناسب برای بازخوانی غزل‌ها و سروده‌هایی از شاعران و مداحان در رثای مادر اهل بیت(ع) است.

فوری////غزل به سوگ فاطمه نشست/ بی تو می‌میرد علی، برخیز، همراه علی!

به گزارش ایکنا، بر اساس حدیثی که ابو بصیر از امام صادق(ع) نقل کرده است، شهادت حضرت فاطمه(س) در روز سه‌شنبه سوم جمادی‌الثانی بوده است. عزاداری ایام فاطمیه معمولا در فاطمیه دوم شور بیشتری پیدا می‌کند. شاعران و مداحان بسیاری برای گرامیداشت این ایام و شهادت دختر پیامبر گرامی اسلام(ص) شعرهایی را سروده‌اند که تعدادی از تازه‌سروده‌ها در زیر آمده است؛
استاد غلامرضا سازگار که عمری را در راه اهل بیت(ع) و برای مدح و ثنای آنها شعر سروده و مداحی کرده است، در یکی از سروده‌هایش از زندگی تا شهادت آن حضرت را به طوافی تشبیه کرده که در طواف نخست، علی(ع) را طواف کرده و طواف هفتم منجر به شهادت آن بانوی گرامی اسلام، شده است.
علی است کعبه و بیت گلین اوست مطاف
در این مَطافِ گلین فاطمه است گرم طواف
طواف اول او از کنار حیدر بود
شروعش از وسط حجره تا دم در بود
کسی که رکن و حرم خشتی از حیاتش بود
طواف دوم او بین دود و آتش بود
طواف سوم او شعله بر جگر می‌زد
نفس شمرده شمرده به پشت در می‌زد
طواف چارم او جان به کف نهادن بود
دم از علی زدن و پشت در ستادن بود
طواف پنجم او شد شهادت پسرش
که گشت در بر مادر فدایی پدرش
ششم طواف چه گویم زضربت آن دست
به گوش مادر سادات گوشواره شکست
طواف هفتم، دادند اجر مولا را
در این طواف شکستند دست زهرا را
در این طواف به بازوی او نشانه زدند
در این طواف به حوریه تازیانه زدند
اگر چه بعد نبی همچنان علی تنهاست
همیشه حفظ ولایت به عهده زهراست
محمدتقی عزیزیان نیز در سروده نخستش به تنهایی حضرت علی(ع) با شهادت حضرت فاطمه(س) اشاره دارد و در سروده دیگر ارادت خود به بانوی دو عالم را به تصویر کشیده است.
می‌رود از خانه و از جان و از سر بگذرد
بی‌هراس از خیل صف‌های برابر بگذرد
دیده بودی حاکمی را عین مولایم علی(ع)
بر سر اموال مردم، از برادر بگذرد
پا به پای بی‌کسی‌ها می‌رود، چون شاعری
کز سر بی‌تابی از خودکار و دفتر بگذرد
بوی عطری در تن پیراهنش گل می‌کند
هر زمانی حضرت باران از این در بگذرد
آفتاب آمد فراز بام، غیرممکن است
با طلوع ساده‌ای شب‌های حیدر بگذرد
چاردیواری برایش اختیاری نیست، نه ...
می‌رود از خانه و از جان و از سر بگذرد
****
مست و خراب و عاصی و بیچاره‌ام، منم
بــا گریه، می‌چکد غزلی روی دامنم
پهلوی غصه‌های تو افتاده‌ام به راه
تاول زده‌ست پای خیابان رفتنم
آهی کشیدم و نرسیدم به آسمان
بانوی مهربان نفسی تازه، الکنم
نازکتر از فراق تو هرگز ندیده‌ام
با این که مو به مو به تنم، غصه می‌تنم
تردم شبیه ظرف سفالی‌ست پیکرم
با یک اشاره، فاطمه... نگذار بشکنم
مانند باد، سر به بیابان گذاشتم
با کوچه، خانه، پنجره، در، میخ، دشمنم
سر می‌زنم به قبر شهیدان به یاد تو
بــا گریه، می‌چکد غزلی روی دامنم
قاسم صرافان، شاعر جوان نیز در مطلع سروده‌اش از کم‌توجهی به سیر و سلوک حضرت فاطمه(س) نقد می‌کند و در ادامه سعی دارد به ویژگی‌های اخلاقی و فضایل آن حضرت بپردازد.
از غمت بسیار و کم گفتیم از بیداری‌ات
کوثری؛ اما نمی‌بینیم، جز بیماری‌ات
وسعت قلب تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس
در هوای عاشقی با هم کبوتر می‌شوید
هر دو کوثر می‌شوید و هر دو حیدر می‌شوید
قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!
قصه‌ پیوند دریایی به دریا، فاطمه!
در غم همسایه، ترک خواب راحت می‌کنی
فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی
یک زره خرج جهازت، حُسن‌هایت بی‌شمار
با تو حیدر روز خیبر، حرز می‌خواهد چه کار؟
تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار
بعد از این مستانه‌تر صف می‌شکافد ذوالفقار
قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!
قصه‌ پیوند دریایی به دریا، فاطمه!
عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت
ای زبانت ذوالفقار حیدر بی‌ ذوالفقار!
بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار
پیر گشتی آخرش پای علی، ماه علی!
بی تو می‌میرد علی، برخیز، همراه علی!
امیر ایزدی همدانی نیز شاعر و مداح جوانی است که قافیه شعرش را «زهرا» برگزیده و به جریان شهادت دختر پیامبر اکرم(ص) پرداخته است.
علی جان محمد راحت جانش بود زهرا
ولایت قلعه امن است و بنیانش بود زهرا
نباشد جز جلال الله، ما فوق جلال او
مبارک مظهری از حی سبحانش بود زهرا
قبولِ توبه آدم ز یمن نام او باشد
امید نوح، در امواج طوفانش بود زهرا
به جسم آفرینش، جان شیرین است پیغمبر
خدا داند، خدا داند که جانانش بود زهرا
سحاب رحمت بی‌منتهای حق بود احمد
صفای قطره‌های پاک بارانش بود زهرا
برایش مصحفی آورده جبریل امین از حق
کتاب معرفت، آغاز و پایانش بود زهرا
زکیه، راضیه، مرضیه، صدیقه لقب‌هایش
به جمع عرشیان، منصوره عنوانش بود زهرا
کتاب خویش را داور به مدح او دهد زیور
که قدر و کوثر و تطهیر قرآنش بود زهرا
سوار ناقه‌ای از نور باشد در صف محشر
چنین عزت خدا را در خور شأنش بود زهرا
بود اسباب او بهر شفاعت دست عباسش
چه عباسی؟! که خود از دوستدارانش بود زهرا
حسین آید به دیدارش ولی با پیکری بی‌سر
در آن هنگامه حساس، گریانش بود زهرا
به زیر تازیانه کرد ثابت بر همه عالم
که تا سر حد جان در پای پیمانش بود زهرا
الا اهل سقیفه! ابرهه خویان کین گستر
امیر المؤمنین کعبه است و ارکانش بُود زهرا
ز نفرین کردن دشمن گذشت از امرِ مولایش
علی باشد امام و تحت فرمانش بود زهرا
هنوز از غاصبین حق حیدر، شیعه می‌پرسد:
چرا در نوجوانی، سیر از جانش بُود زهرا؟!
مگر در شهر یثرب ، گریه کردن جرم می باشد؟!
که بهر گریه کنج بیت الاحزانش بود زهرا
ز جور خصم بر پهلو و بازو، سینه و صورت
کبودی و جراحات فراوانش بود زهرا
به جنگ دشمنان رو «ایزدی» با منطق و برهان
علیه خصم، تیغش نطق و برهانش بود زهرا
قربان ولیئی نیز شعری را در این باره سروده و عبارات لطیفی را به کار برده است.
آفرید از گل و آیینه و لبخند تو را
سپس از عطر نفس‌های خود آکند تو را
مصحف رازی و در صبح نخستین جهان
بر افق با قلم نور نوشتند تو را
بشر و این همه آیینگی و شفافی؟
از چه خاکی مگر ای پاک، سرشتند تو را؟
گسترش یافت، افق تا افق، آن زیبایی
وقتی ای آینه‌ حُسن! شکستند تو را
آسمان هرچه بلا بود نثار تو نمود
دید با این همه، دریادل و خرسند تو را
یازده سرخ‌گل و سبزی هستی از توست
گر فدک نیست، درختان همه هستند تو را
همه او هستی و لال است زبانم، لال است
می‌ستاید به زبان تو خداوند تو را
رضا اسماعیلی نیز شعری با عنوان «فصل کوثر» سروده و در ابتدای غزلش می‌گوید؛ من از تو می‌خواهم بگویم، واژه‌ها پر از آسمان سبز، از فصل کبوتر و .... است؛
من از تو آری، از تو ای بانوی باران!
باید بهاری سبز بنویسم به دفتر
اما چگونه؟ از تو گفتن کار سختی ست
با این زبان الکن و این روح ابتر!
من شاعری تاریک تاریکم، چگونه
در محضر آیینه بنشینم مُنوّر؟!
گاهی دلم لک می زند قرآن بخوانم
قرآن، سه رکعت نور، یعنی: فصل کوثر
گاهی دلم لک می زند شعری بگویم
شعری شبیه نورتان، سبز و مُعطر
دست و دلم می‌لرزد اما... کار من نیست
غمگین، قلم را می‌گذارم روی دفتر
من عاجزم از خواندن آیات نورت
طبع مرا در مکتب نورت بپرور
در جان من حکمت بریز، ای جوهر نور!
تا از کراماتت بگویم بار دیگر
باید بخوانم من تو را با لهجه ی نور
باید ببینم من تو را با چشم حیدر
تو بای بسم الله دین، توحید نابی
ذکر لبان عارف‌ات: الله اکبر
در تو شکوه بندگی را می‌توان دید
ای آبروی قبله و محراب و منبر
انسانیت، حکمت‌نشین مکتب توست
شاگرد دانشگاه تو، سلمان و بوذر
نامت بلند است ای دلیل آفرینش
تو کیستی؟ بانوی دین، زهرای اطهر

انتهای پیام

captcha