به گزارش ایکنا از خراسان رضوی، جغرافیای سرزمین عربستان، منطقه حجاز، ساخت قبیلگی جامعه، شیوههای معیشت انسان در صحراهای عربستان، باورهای دینی اعراب، تاریخ، سنن، آداب، خلق و خوی، فرهنگ، روابط اجتماعی درون قبایل، مناسبات سیاسی آنها با یكدیگر و دولتهای همجوار و امپراتوریهای بزرگ منطقه، از ویژگیهایی برخوردار بود كه برخی از آنها خود به خود زمینه را برای رشد و اعتلای اسلام، مناسب میساخت و روشنگر حكمت طلوع پیام الهی از آن سرزمین بود، و برخی با شناخت درست آنها در جهت رشد و اعتلای اسلام در آن سرزمین، و تشكیل یك نیروی واحد اعتقادی، میتوانست به كار گرفته شود. برخی از این ویژگیها و زمینههای مناسب از این قرار است: انزوای سیاسی عربستان، فقدان حكومت مركزی قوی در شبهجزیره عربستان، ساختار قبیلگی زندگی، فقدان ایمان عمیق دینی در نزد اعراب، پرورش ساده ذهن عرب بدوی و سایر عوامل که در یادداشت ذیل به سه مورد آن اشاره میشود.
بیشتر بخوانیم:
مجموعه شرایط اقلیمی منطقه و تركیب انسانی جمعیت و شیوههای زندگی ایشان، درجه رشد فرهنگ و تمدن، و ساخت قدرت در میان اعراب، به گونهای بود كه عربستان، و بهویژه منطقه حجاز و نجد را، از دیدگاه ژئوپلوتیكی نسبت به كانونهای بزرگ سیاست و قدرت در انزوا قرار میداد. سرزمین بیحاصل عربستان برای دو امپراتوری بزرگ ایران و روم فاقد جاذبه اقتصادی و اهمیت سیاسی بود، و از این رو در معادلات فیمابین نقش ناچیزی را بر عهده داشت. در اعماق صحراهای سوزان عربستان و در گرمای فلات نجد و درههای خشك حجاز، چیزی كه توجه امپراتوران را به خود جلب كند و لشكریان ایشان را به قلب خود بكشاند، وجود نداشت. خود عربها نیز در طی دو دوره مهاجرت بزرگ، كوشیده بودند تا خود را از اسارت صحرا و بیحاصلی سرزمین، با نفوذ به مناطق حاصلخیز شمالی و شمال غربی و شمال شرقی نجات دهند و امپراتوران رومی و ایرانی با تشكیل دو دولت دست نشانده، از خود اعراب دیواری در برابر این نفوذ كشیده بودند.
دولت عربی لخمی را ایرانیان در جنوب غربی مرزهای امپراتوری خود، یعنی شمال شرقی عربستان و دولت عربی غسان را رومیان در جنوب شرقی مرزهای خود، یعنی شمال غربی عربستان، در اصل به منظور ممانعت از همین نفوذ و دستاندازی اعراب صحراگرد به مرزهای سرزمینهای خوشحاصل خود، سر پا نگه داشته بودند. از سه جانب دیگر، دریای سرخ، خلیج فارس و دریای عمان، و دریای عرب، اعراب را در حصار گرفته بود.
آنچه در درون مرزهای شبه جزیره میگذشت، به خارج از شبه جزیره ارتباطی نداشت و مسائلی جزئی، بیاهمیت و مبتلا به قبایل داخل عربستان تلقی میشد. همین بینش بود كه حدود نوزده سال یعنی تا سال ششم هجرت، پس از بزرگترین اتحاد جنگی اعراب بر ضد اسلام كه پیامبراكرم(ص) با ارسال نامههایی به سوی سران امپراتوریها و شاهان و سلاطین و دولتهای همجوار، آنان را به اسلام دعوت میكند، دو امپراتوری بزرگ زمانه را یعنی ایران و روم، در غفلت از اعتلای بزرگترین نهضت دینی جدید، نگه داشت. امپراتور ساسانی – خسروپرویز– پیش از آنكه نامه پیامبر(ص) را بخواند، همینكه چشمش به عنوان نامه و خطاب آن: «بسم الله الرحمن الرحیم، از محمد نبی به خسرو بزرگ ایران» افتاد، گفت: «این كیست كه به خود جرأت داده نام خود را پیش از نام من بنویسد». در همین جا نامه را پاره كرد و به سوی فرستاده پیامبر خدا(ص) پرتاب نمود. سپس به عامل خود در یمن فرمان داد كه «دو مرد دلیر نزد این مردی كه در حجاز است، بفرست تا او را نزد من بیاورند.»
قیصر روم نیز وقتی با نامه پیامبر اكرم(ص) از طلوع نهضت اسلام باخبر شد، در پی اعرابی فرستاد كه برای تجارت به این نواحی سفر کرده بودند تا با استفسار از آنان، از جریان ظهور اسلام و رویدادهایی كه طی این نوزده سال اتفاق افتاده با خبر شود. گفتهاند آن اعرابی كه به حضور قیصر رسید و ماوقع را برای او تعریف کرد، کسی جز ابوسفیان نبود. گزارش ابوسفیان به قیصر روم، خواندنی است. قیصر روم در پایان گفت: «از این پرسش و پاسخها دانستم كه او پیامبر خدا است، لیكن گمان نمیبردم كه در میان شما باشد، اگر آنچه گفتی راست باشد، نزدیك است كه جای همین دو پای مرا هم مالك شود.»
مشغولیت امپراتوران ساسانی و رومی به جنگهای خود و آشوبها و شورشهای نظامی و سیاسی داخلی بر سر قدرت، مانع از آگاهی ایشان به اعتلای ایمان دینی جدید و نیرومندی شد كه در آیندهای بسیار نزدیک، چتر غلبه خود را بر اقصی نقاط سرزمینهای دو امپراتوری گسترانید. بیشك اگر میتوانستند از تحولات درون شبهجزیره باخبر شوند، اگر میتوانستند به اهمیت این تحولات پی ببرند و اگر به ادراك صحیحی از شرایط اجتماعی و فرهنگی، نیازهای مادی و معنوی عصر خود رسیده بودند، هرگز امكان نداشت كه آنچه را كه در درون مرزهای شبهجزیره عربستان میگذشت، كوچك، خصوصی و بیارتباط با سرنوشت حكومتهای خود و مسیر آینده تاریخ جهان انگارند.
اگر جنگهای بدر، احد، خندق و فتح مكه از اهمیتی بیش از جنگهای ایران و روم برخوردار است، نه به خاطر غلبه یك پیامبر(ص) با سپاه چندصدنفری خود بر یك یا چند قبیله تاجرپیشه یا راهزن است، بلكه از آن جهت است كه این پیروزیها در حقیقت تضمینكننده رشد و گسترش و شكوفایی اسلام در جوامع بزرگ و متمدن آن روز و غلبه نظامی و سلطه سیاسی بر امپراتوریهای بزرگ روزگار و تغییر مسیر تاریخ جهان بوده است.
چه بسا اگر عربستان و بهویژه منطقه حجاز از دیدگاه ژئوپلوتیكی در انزوا قرار نمیداشت و امپراتوران ساسانی و رومی، به تبع آنها دولتهای همجوار عربستان و تحت نفوذ آنها، تحولات دینی، سیاسی و اقتصادی درون شبه جزیره را با سرنوشت حكومت و اقتدار سیاسی و نظامی خود مربوط میدانستند، با تمامی قوا تلاش میكردند تا آن را در نطفه خفه سازند، چنانكه پیش از این حكام رومی با همدستی طبقات حاكم یهودی در یهودیه، با عیسی مسیح(ع) و پیش از او با یحیی تعمید دهنده و اكثر انبیاء بنیاسرائیل، همین كار را كرده بودند؛ همچنانكه پادشاهان ساسانی با همدستی موبدان زردشتی و یهودیان و كلیسای نسطوری با مانی و مزدك و آئینها و پیروان ایشان در ایران چنین كردند.
طلوع نهضت اسلام در نقطهای دور از مرزهای امپراتوریهای بزرگ زمانه و خارج از حوزه اقتدار سیاسی و نظامی ایشان، فرصتی را پدید میآورد تا نهضت جوان اسلام به دور از دغدغه رویارویی با قدرتهای بزرگ زمانه از مراحل آغازین رشد خود بگذرد و به درجهای از استحكام و قدرت و شكوفایی برسد كه دیگر از اندیشه مقابله با ایشان هراسی به دل راه ندهد.
در داخل مرزهای شبه جزیره عربستان یك حكومت مركزی قوی وجود نداشت كه رشد و اعتلای نهضت اسلام را خطری برای سلطه خود احساس كند. دو دولت لخمی و غسانی كه در مرزهای شمال شرقی و شمال غربی عربستان تشكیل شده بود، با اینكه هر دو از قبایل عربی جنوب، یعنی اعراب قحطانی یمن بودند كه متعاقب شكست سد مأرب به نواحی شمال كوچیده بودند، از جنبه سیاسی جزو اقمار دو امپراتوری ساسانی و رومی به شمار میآمدند. خاك ایشان نیز قطعهای از خاك دو امپراتوری محسوب میشد. چنانكه پادشاهان لخمی و غسانی در آداب و رسوم و تشریفات و سازمان اداری و نظامی و خلق و خوی مملكتداری از شاهان ساسانی و امپراتوران روم تقلید میكردند.
در نزاع میان ایشان نیز به عنوان دو جبههای كه در خط مقدم قرار گرفتهاند به پشتیبانی از دول متبوعه خویش، با یكدیگر وارد نبرد میشدند. ارتباط ایشان با داخل شبه جزیره، در ممانعت از نفوذ اعراب صحراگرد و دستبرد ایشان به سرزمینهای ثروتخیزِ دو امپراتوری در مرزهای شمالی، خلاصه میشد. دولت پادشاهی كنده، كه در شمال شرقی فلات نجد و در جنوب دولت لخمی قرار داشت، گاه قدرت میگرفت. اینان از اعراب جنوبی مهاجر بودند كه یك چند در یمن در نزدیكی حضرموت نیز دولتی به همین نام داشتند. این دولت در رقابت با پادشاهی لخمیان گاه عرض اندام میكرد و هدفش كنار زدن لخمیان از اریكه قدرت و سلطه بر سرزمینهای ایشان بود؛ سرزمینهایی كه به نوبه خود جزو قلمرو امپراتوری ساسانی به شمار میرفت و دولت ایشان حكم یكی از فرمانداریهای شاهان ساسانی را داشت. اینان به همین قانع بودند که گاه فرصتی یابند و یكدیگر را از اریكه قدرت به زیر بکشند.
دولتهای مقتدر قدیمی كه دیرزمانی در جنوب غربی شبه جزیره، یعنی سرزمین یمن - كه نزد یونانیان به عربستان خوشبخت موسوم بود - تشكیل شده بود، در این زمان دیگر از میان رفته است. این دولتها پس از شكست سد مأرب و افول رونق بازرگانی در جنوب با افتتاح خط كشتیرانی رومیان در دریای سرخ، که كالاهای هند را به جای اینكه از یمن و حجاز ببرند از طریق دریای احمر حمل میكردند، مدتها بود که از میان رفته بودند.
دولت قتبان، در انتهای جنوب غربی شبه جزیره؛ دولت حضرالموت، دولت مَعین در شرق صنعا؛ دولت سبأ، دولت حمیریان و پس از ایشان، هرکدام در یمن حكومت كرده بودند. اما مقارن بعثت پیامبر اسلام(ص) یمن توسط فرمانداری ایرانی اداره میشد كه از سال 571م به جای حبشیان - كه دولت حمیریان را برچیده بودند - نشسته بودند. اینان در منطقه نجد و بهویژه حجاز، نفوذی نداشتند و نمیتوانستند بر ساكنان این مناطق اعمال قدرت کنند. بدین ترتیب مقارن بعثت پیامبر اكرم(ص) در خود شبه جزیره عربستان نیز دولتی نیرومند وجود نداشت كه اسلام را خطری برای سلطه و نفوذ خود احساس كند و رشد و اعتلای آن را مانع شود.
عرب صحراگرد آزادی خویش را با هیچ چیز مبادله نمیكرد و تن به فرمانبرداری از یك نظام برتر سیاسی كه بر چندین قبیله و سرزمین حكومت كند، نمیداد. در نظر او قبیله و شیخ و رئیس قبیله و قانونی كه فقط افراد قبیله و وابستگان آنان را حمایت میكرد، برترین مرجع و ملجاء بود. صحرا بیكران بود و خشك و بیآب و علف و زندهماندن در این شرایط، آزادی از هر قیدی را جز قانون درون قبیله، طلب میكرد.
یک قبیله در صحرا بمانند یك كشور متحرك است. با قبایل دیگر مناسبات سیاسی و اقتصادی دارد. یا دوست هستند و براساس اصل تحالف پشتیبان یكدیگر، یا خویشاوند و همنژاد، یا با ازدواجی خویشاوندی و همخونی میان خود ایجاد کردهاند، یا دشمن هستند و در ستیز و آویز با یكدیگر. تاریخ «ایام» عرب مشحون از حماسههای خونین قبایل است.
اختلافاتی كه در درون یك قبیله معمولاً بر سر سیادت یك فرد یا یک خاندان روی میدهد، اغلب وحدت و انسجام درونی قبیله را از هم نمیپاشد، زیرا در این صورت قبایل رقیب از ضعف او استفاده كرده و بر او غلبه و تجاوز میکنند. از این رو كوشش میشود اختلافات درون قبیله به پایمردی خاندانها یا افراد ذینفوذ حل و فصل شود. غیرت و حمیت قبیلگی نیز اجازه نمیدهد كه فردی از بیرون در حل اختلافات داخلی آنان مداخله نماید. از طرفی رویدادهای درون یك قبیله تا آنگاه كه برای قبایل دیگر خطری ایجاد نكند، توجه آنان را به خود جلب نمیکند. از همین رو تا اسلام درِ خانه اكثر قبایل ساكن در حجاز و نجد را نكوبیده بود، اتحاد قبایل عرب را بر ضد خود شاهد نبود. و این تنها در سال پنجم هجری بود كه چون دولت اسلامی مدینه، قدرت نظامی خود را به رخ قبایل نجد و حجاز كشید و میرفت تا اقتدار سیاسی و نظامی خود را بر قبایل این نواحی حاكم کند، جنگ احزاب یا خندق به عنوان تنها نمونه اتحاد قبایلی اعراب در زمان بعثت پیامبر اكرم(ص) بر ضد این قدرت جدید، شكل گرفت.
پس از آن نیز از چنین اتحادی خبری نمییابیم. نه قبایل بتپرست این نواحی مجدداً برعلیه اسلام متحد شدند، و نه قبایل مسیحی ساكن در یمن به این اندیشه افتادند كه برای مقابله با این قدرتی كه تا چند سال دیگر سیطره خود را بر قلمرو ایشان نیز گسترش خواهد داد، از هماینک چارهای بیندیشند و چنانكه دیدیم پس از فتح مكه، بهجز جنگ حنین با هوازن و طائف با ثقیف، اكثر مناطق دیگر، بهویژه مناطق مسیحینشین یمن مانند سرزمینهای قبایل همدان، بنیالحارث و... به صلح گشوده شدند.
یكی از ویژگیهای نظام زندگی قبیلگی اعراب، یعنی تبعیت بیچون و چرای افراد از شیخ و سید قبیله، كه هالهای از قداست و قهرمانی و حكمت و حلم گرد سر او را فراگرفته بود و گفتارش تا اعماق روح و جان بدوی نفوذ مییافت، نیز توانست به صورتی در نشر و گسترش كمی اسلام در شبهجزیره سودمند افتد. پیامبراكرم(ص) در سیاست تبلیغی خویش از این ویژگی استفاده فرمود. وی با آگاهی از نفوذ سادات و روسای قبایل كوشش میكرد كه نخست دعوت خویش را به ایشان عرضه بدارد. چه واقف بود كه در صورت پذیرفتهشدن دعوتش از سوی ایشان، افراد قبیله به تبعیت از شیخ و سید خویش مسلمان خواهند شد.
بدین ترتیب از سویی در نیرویی كه برای ابلاغ و تبلیغ اسلام برای تكتك افراد قبیله لازم بود هزینه شود، صرفهجویی میكرد و از دیگر سو خطر عصیان رؤسای قبایل را كه در صورت دیگر میتوانستند با نفوذی كه در افراد قبیله خویش دارند ایشان را بر علیه اسلام بشورانند، كاهش میداد، زیرا در هر حال قابل انتظار بود كه تا هنوز اسلام در اعماق روح و جان افراد قبایل نفوذی نیافته –هدفی كه سالها برایش وقت لازم بود– میتوانست ایشان را بر علیه اسلام تحریك نماید و البته این مانع از آن نبود كه چنانچه پیامبر اكرم(ص) با فرد یا افرادی كه خواستار دریافت اسلام بودند - مانند ابوذر غفاری كه با پای خود به مكه آمد و چند شب و روز در پی ایشان به جستجو پرداخت، یا فردی كه پیامبر(ص) در او زمینه فهم و پذیرش اسلام را تشخیص میدادند- روبرو شوند و از ابلاغ و تبلیغ رسالت خویش به عامه مردم طفره بروند، چه این اساسا وظیفه و مسئولیت ایشان بود و در هر شرایطی و در برابر هر گوشی خود را موظف به ابلاغ آن مییافتند.
ادامه دارد...
«کمالالدین غراب، نویسنده، پژوهشگر و خادم القرآن»
انتهای پیام