میزگردی با حضور تعدادی از آزادگان یزدی، معاون و مسئول روابطعمومی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان یزد در تحریریه ایکنا برگزار شد. در این نشست آزادگان یزدی به بیان خاطراتی از دوران اسارت پرداختند، خاطراتی از عزاداری امام حسین(ع)، اقدامات هنرمندانه و بدیع در ترویج فرهنگ قرآنی، ارزشهای اسلامی زیر شکنجههای سخت نیروهای بعثی عراق که در نهایت در کمال ناباوری به ایران بازگشتند.
باقر حیدری متولد سال 1345 که در سال 1363 به اسارت بعثیهای عراقی درآمد، اظهار کرد: سال سوم هنرستان و در مدرسه چمران مشغول به تحصیل بودم، سومین و یا چهارمین اعزام، وارد عملیات شدم که قبل از اعزام دورههای سختی را سپری کردم. به یاد دارم خشم شبانه و آموزشهای مختلفی برای حدود 5 هزار نفر برگزار و از این تعداد 100 نفر انتخاب و مجدد دورههای خاصی برای آموزش آغاز شد که من هم در بین این افراد قرار گرفتم. ابتدا در ماهشهر و سپس دوره آموزشی را در تهران را گذراندم، سپری کردن این دورههای سخت به این دلیل بود که به عنوان تکاوران ارتش بتوانیم در برابر دشمن ایستادگی کنیم.
حیدری افزود: با دورههای آموزشی سخت که در سرمای شدید زمستان انجام شد، وارد جبهه شدم. وقتی زخمی شدم، به بیمارستان نظامی عراقی که بیشتر شبیه اتاق نگهبانی بود، منتقل و در آنجا نگه داشتند. زخمیهای زیادی در آن محل حضور داشتند، من هم یکی از آنها بودم، زخم را پانسمان کردند، اما در زمینه تعویض پانسمان در روزهای بعد اقدامی انجام نمیدادند. به همین نحو چند روزی گذشت و روزی احساس کردم عفونت مرا اذیت میکند و به همین دلیل با تب زیادی مواجه شدم. چون رسیدگی نداشتند مجبور شدم خودم اقدام کنم و وقتی پانسمان را باز کردم، زخم به شدت عفونت داشت. آن موقع 16، 17 ساله بودم، پرستار عراقی که کارهای نظافت را نیز انجام میداد از همکار خود خواست با سوزن زخم من را بخیه کن. بخیه آن موقع با بیهوشی همراه نبود؛ لذا وقتی چند نفر از نیروهای بعثی خواستند دست مرا بگیرند اجازه ندادم و ترجیح دادم میلههای تخت را بگیرم که دستها را به میلههای تخت محکم کردم، با درد زیادی هنگام بخیه مواجه بودم به نحوی که آخرین بخیه بیهوش شدم و 10 شب در این حالت ماندم و رزمندگان بیمارستان که نیز وضعیت مشابهی داشتند، باوری به زنده ماندن من نداشتند.
وی ادامه داد: با این وضعیت به اردوگاه وارد شدم، سالهای اول اسارت نیروهای عراقی سعی میکردند به لحاظ جسمی و روحی بر ما فشار وارد کنند و در زمینه تغدیه نیز یک نان ساندویچی که 90 درصد آن خمیر بود و یا شور بود به عنوان غذای اسرا محسوب میشد که باعث تشنگی میشد و آب هم نداشتیم. مدتی به عنوان مسئول فرهنگی اردوگاه بودم که برنامهها را با تشکیل تیمهای مختلف دنبال میکردیم به عنوان مثال در زمینه آموزش عربی، انگلیسی و...، آموزش قرآن و نهجالبلاغه در قالب تیمهایی اقدام میشد و وسایل ناچیزی را که داشتیم با راهاندازی دعوا از سوی تعدادی از رزمندگان، آنچه اعم از دستنوشتهها، شعر، کتاب نهجالبلاغه، حتی استارتهای مهتابی و ... برای روز مبادا نگه میداشتیم، در گودالی زیرخاک از چشم عراقیها مخفی کرده بودیم.
حیدری افزود: اردوگاه ما چهار قاطع داشت و حق نداشتیم با یکدیگر ارتباطی داشته باشیم، گاهی به دلایلی، شاید یکدیگر را میدیدیم، این زمان را فرصتی میدانستیم برای هماهنگی برنامهها و اگر هم شرایطی مهیا نمیشد به شکلهای مختلف برنامهها را منتقل میکردیم که در یک مورد آن، وقتی یکی از رزمندهها برای پهن کردن لباس اقدام کرده بود، بنده از پشت سر او با حرکات دست به یکی از قاطعها اطلاع دادم تا این قاطع برنامه را به قاطعهای دیگر منتقل کند، اما عراقیها متوجه شدند و شکنجهام کردند. در موردی دیگر توپی در قاطع ما بود که از همین توپ برای اطلاعرسانی به دیگر قاطعها استفاده میکردیم بدین نحو که قوطیهای تاید را در آب قرار داده تا حالت لایه لایه پیدا کند و زیرپتوها پنهان میکردیم و به عنوان کاغذ استفاده میشد و در توپ قرار داده و به این نحو با قاطعهای دیگر ارتباط داشتیم که جالب این بود که خود عراقیها که از ماجرا اطلاعی نداشتند به ما کمک میکردند. لذا در ساعت مشخصی فریاد «هیهات من الذله» در اردوگاه بلند میشد.
علیرضا بقایینیا، دیگر آزاده یزدی که در لشکر 41 ثارالله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی در جبهه حضور داشته نیز بیان کرد: 20 سال داشتم که وارد جبهههای جنگ شدم و در سال 1367 به اسارت درآمدم. هنگام اسارت از نیروهای مفقودی محسوب میشدیم چون صلیب سرخ از وجود ما خبری نداشت و در دوران اسارت آرزو میکردیم آسمان را ببینیم. در سولههایی بودیم که 600 نفر حضور داشتند و تنها دو موزاییک برای استراحت و خواب شرایط را برای ما سخت کرده بود.
وی ادامه داد: ما را ابتدا به بغداد، نهروان و سپس به بعقوبه کردستان عراق منتقل کردند، به یاد دارم سال آخر اسارت به دلیل ماه محرم عزاداری امام حسین(ع) را داشتیم به نحوی که قیامتی برپا شد، اما این عزاداری با سالهای قبل متفاوت بود. عزاداریها اوایل مخفیانه برگزار میشد، اما اواخر اسارت علنی شد و مجلسی به پا شد که تاکنون ندیدهام به نحوی که نیروهای عراقی را مستاصل کرده بود.
بقایینیا افزود: در دوران اسارت در زمینههای مختلف از جمله قرآن، نهج البلاغه، یادگیری زبان انگلیسی و عربی تلاش میکردیم و به صورت گروههای مختلف، آموزشها ارائه میشد که چون تا حدودی عربی میدانستم این آموزشها را برعهده گرفتم، تحت هر فشاری آموزشها را ادامه میدادیم، یک قرآن در این اردوگاه 600 نفره داشتیم و مرتب دست به دست میشد.
وی ادامه داد: سعی میکردیم با کمترین وسایل اقداماتی را انجام دهیم که مایه شگفت عراقیها میشد، وقتی پودر کاکائو در اختیار داشتیم به شکلات تبدیل میکردیم و یا در موردی دیگر تصمیم گرفتیم پولکی اصفهان آماده کنیم؛ لذا شکر را با حالت نازک در حلبهایی که در اردوگاه موجود بود، پهن و قالب میزدیم و پولکی تهیه کردیم و همچنین یک بار تصمیم گرفتیم تُرُش بالا (آبکش) داشته باشیم چون نانهایی که به عنوان تغذیه شبانه به ما میدادند، به قدری سفت یا خمیر بود که قابل استفاده نبود و نمیتوانستیم به دور بیندازیم لذا آنچه من در بازار مسگری یزد دیده بودم و به یاد داشتم اقدام کردیم بدین نحو که پلیت آلومینیوم که موجود بود به شکل دایره ترسیم و با سنگ و میخ به صورت چرخ دنده ایجاد کردیم و براساس آنچه در بازار مسگری دیده بودم عمل کردم. در موردی هم تهیه فالوده یزدی را در دستور کار قرار دادیم و هنگام مراجعه به آشپزخانه، هر کدام از رزمندهها به صورت پنهانی گندم برداشته و با قوطیهای روغن که به عنوان قابلمه استفاده میشد، فالوده را در آبکشهایی که درست کرده بودیم، تهیه کردیم.
این آزاده دفاع مقدس بیان کرد: وقتی بیمار میشدیم جرئت بیان آن را نداشتیم، حدود 21 روزی با سرماخوردگی شدید مواجه شده بودم وقتی بیهوش شدم عراقیها متوجه بیماری من شدند، اصولاً به این نحو بود که وقتی صبح عراقیها مراجعه میکردند آمار فوتیها را سؤال میکردند و بدین طریق متوجه بیماری من شدند و وقتی امکانات را ناتوان دیدند مرا به یمارستان بغداد منتقل کردند و نزدیک 15 روز بستری بودم.
بقایینیا با اشاره به اینکه من در جبهه خواب آزادی و اسارت را دیده بودم و آن موقع به رویای صادقه باور پیدا کردم، با بیان خاطرهای از بازگشت به ایران بیان کرد: هیچ گاه فکر نمیکردیم به ایران باز گردیم زیرا آمار شهادت رزمندهها بالا بود و از طرفی هم از مفقودین به حساب میآمدیم، وقتی خبر بازگشت از سوی عراقیها عنوان شد به دلیل دروغهای مکرر باور نکردیم، روزنامه عراقی در اردوگاه داشتیم که مطالعه و مورد تحلیل قرار میدادیم و همچنین با تغییر فرکانس تلویزیون موجود در اردوگاه صحت و واقعیت بازگشت به ایران را پذیرفتیم.
وی با اشاره به اینکه در اردوگاه بازوبند مشکی و سربند یا زهرا آماده کرده بودیم که هنگام بازگشت به پیشانی بسته و با عراقیها مقابله کردیم که با تیراندازی نیروهای بعثی مواجه و تعدادی به شهادت رسیدند، سرانجام سوار بر اتوبوس برای بازگشت ایران اما یکی از اتوبوسها راه دیگری را پیش گرفت که با برخورد رزمندهها مواجه شد و در آن هنگام صلیب سرخ به ما پیوست و پیگیر این موضوع شد و خوشبختانه بدین نحو 50 نفر از رزمندههای دیگر که در زیرزمینی پنهان کرده بودند، آزاد و به ایران بازگشت داده شدند.
سیدمصطفی سالاری، که اسارت خود را در اردوگاه تکریت 11 گذراند و تحت شکنجههای سختی قرار داشت نیز بیان کرد: از نیروهای ارتش بودیم و فرمانده دورههای سختی را بر ما تحمیل میکرد به نحوی که شب از شدت خستگی بیهوش میشدیم، آن زمان 18 سال سن داشتم. دورههای سختی را تحمل کردیم تا وارد جبهه شدیم زیرا باید در دل دشمن نفوذ میکردیم، وقتی تیر خوردم به عنوان مفقودالجسد مطرح بودم و حتی پارچه نوشتهای برای گرامیداشت آماده کرده بودند.
وی ادامه داد: در اردگاه تکریت 11، اردگاه مفقودین کربلای چهار به بعد بودم و یکی از رزمندهها با 13 سال سن و از میبد، در اردوگاه ما بود که به یاد دارم فرمانده عراقی از او خواست ترانه بخواند و این رزمنده دلاور شرط را بر عدم شکنجه گذاشت و با صدای بلند خواند: «از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما و ... » همزمان مترجم صحبتهای او را ترجمه میکرد که با برخورد فرمانده عراقی مواجه شد و کلام او را قطع کرد. عراقیها معتقد بودند ما اسیر شما هستیم و اردوگاه دردست تکریت 11 بود و همیشه مستاصل بودند.
سالاری با اشاره به ساخت تسبیح در اردوگاه بیان کرد: هستههای خرما را روی سیمان صاف و با سیم بهم وصل میکردیم و بدین نحو تسبیح درست میشد که عراقیها در تفتیشها پیدا و متوجه این امر شده بودند؛ لذا همیشه نسبت به جمعآوری این تسبیحها اقدام میکردند و به فروش میرساندند، در گوشهای از اردوگاه پردهای بود و گلدانی وجود داشت که از آن برای مخفی کردن تسبیحها استفاده میکردیم.
وی با اشاره به اینکه به صورت مخفیانه قرآن را تلاوت میکردیم، اظهار کرد: آسایشگاه 150 نفر اسیر داشت و در آن بخاری یا وسایل گرمکنندهای وجود نداشت؛ لذا همیشه بخاری بر پنجرهها مینشست اما مرتب باید شیشهها را تمیز میکردیم تا عراقیها نسبت به داخل دید داشته باشند، صابونی در اردوگاه برای شست و شوی لباسها وجود داشت که با این صابون لایه چربی روی شیشهها ایجاد کردیم تا مانع دید نیروهای عراقی باشد و بتوانیم برنامههای خود را به پیش ببریم. یکی از رزمندهها نقاشیهای زیبایی میکشید در زمانی فرمانده اردوگاه برعهده نیروهای شیعه قرار داده شد، لذا این رزمنده از وی خواست عکس فرزندش را نقاشی کند که با استقبال وی مواجه شد و دست به دست نیروهای عراقی چرخید تا استخبارات عراق متوجه شد و از وی خواستند عکس صدام را نقاشی کند، وقتی این نقاشی را در محوطه بیرون قرار داده بودند تا خشک شود، یکی از آزادهها پارگی را در این عکس ایجاد کرده بود، عراقیها متوجه موضوع شدند و ما را به بیرون محوطه فراخواندند تا مورد شکنجه قرار داده و اعتراف کنیم اما یکی از رزمندهها عنوان کرد که اسرا شب گذشته در اردوگاه بودند و این اقدام از سوی یکی از نیروهای خودی صورت گرفته و این اقدام باعث تنبیه شدید نیروهای عراقی شد.
سالاری ادامه داد: سال 69 وقتی تبادل اسرا صورت گرفت، هنگام بازگشت به ایران پلاتینی شامل شش میل 25 سانتی در پایم قرار داده بودند و من و یکی دیگر از رزمندههای بافقی را مجبور به خارج کردن این پلاتین کردند، وقتی به بیمارستان وارد شدیم تعدادی نیروی نظامی را دیدم و آن موقع امیدم به برگشت ایران ناامید شد زیرا که قرار نبود با بیهوشی این اقدام را انجام دهند، هفت نفر از نظامیهای عراقی دست و پای من را محکم گرفتند و با یک انبردست پیچهای پلاتین را باز میکردند که در آخرین مورد از شدت درد بیهوش شدم، این چنین رزمندهها را شکنجه میدادند.
عباسعلی فتوحی، آزاده بافقی نیز بیان کرد: پس از گذراندن یک ماه آموزش در تیپ نجف اشرف حضور یافتم و سال 61 اسیر شدم و در ابتدا در اردوگاه موصول دو و سپس موصل چهار دوران اسارت را گذراندم. اردوگاه ما نسبت به دیگر اردوگاهها شرایط مطلوبی را داشت به نحوی که جام فوتبال و والیبال برگزار میکردیم، تلویزیونی در اردوگاه وجود داشت که باید به صورت شبانهروز روشن باشد. در ایام محرم ما هرسال عزاداری میکردیم و نزدیک محرم که میشد سه روز آب را بر ما میبستند و ما را شکنجه میدادند تا عزاداری محرم صورت نگیرد. به یاد دارم صبح عاشورا ما را مجبور کردند تلویزیون که صحنههای نازیبایی را به تصویر میکشید، روشن کنیم خوشبختانه تلویزیون در روز عاشورا سوخت و از سوی یکی از اسرای مهاجر نیز تعمیر نشد. رادیویی داشتیم که مخفیانه اخبار ایران را دنبال میکردیم و یادداشت برداری میشد متأسفانه در زمانی نیز این رادیو با مشکل مواجه شد. تصمیم گرفتیم برای تهیه رادیو اقدام کنیم که در برنامهریزی یک ماهه و در شرایط روزهداری بالاخره موفق به تهیه رادیو شدیم و باتری را از ساعتی که در اردوگاه نصب بود بر روی رادیو قرار دادیم. خوشنویسی و ورزش رزمی را در دوران اسارت فرا گرفتم، یکی دیگر از رزمندهها به صورت تایپی خط زیبایی داشت و برگه از بیمارستان تهیه و اخبار را یادداشت و در قالب نشریه ای جمعآوری کرده بودیم. در این نشریه چون در زمینه نقاشی مهارت داشتم عکس امام(ره) را کشیدم و حتی به نحو هنرمندانهای عکس امام را در مردمک چشم کودک آفریقایی منقوش کردیم تا عراقیها متوجه امر نشود. اما در تفتیشی که صورت گرفت نشریه و عکس امام را پیدا کردند و یکی از رزمندههای همدانی را به جای من بردند وقتی خواستم اعتراف کنم با مخالفت برخی از رزمندهها مواجه شدم چون آن موقع سنی نداشتم و حتی رزمنده همدانی از من خواست حرفی نزنم زیرا که معتقد بود در زیر شکنجه تاب نمیآورم. آنها را به بغداد بردند و حکم هفت ساله زندان برای آنها در نظر گرفته شد و یکی از رزمندهها که شعری در وصف امام نوشته بود، به ده سال زندانی محکوم شد، حدود یک سال و نیم زندانی آنها سپری شده بود، که آزادی اسرا و بازگشت به ایران مطرح شد، وقتی به ایران آمدیم پس از سه ماه این رزمنده همدانی به ایران بازگشت و به دیدن او رفتم.
محسن زارعزاده، دیگر رزمنده یزدی متولد سال 46 و پس از بازگشت به میهن در سال 1376 در رشته مهندسی صنایع از دانشگاه شریف فارغالتحصیل و پس از اخذ مدرک کارشناسی ارشد در سال 81 در رشته ادبیات عرب از دانشگاه تربیت معلم و اخذ مدرک دکترای دانشگاه علامه در سال 91، در سال 61 در عملیات والفجر مقدماتی که 15 ساله سن داشت به اسارت درآمد.
وی دراین نشست اظهار کرد: با همه تبلیغات وسیعی که در خصوص بعثیها و جنایتهای آنان صورت گرفته بود به دلیل نوع تربیت امام (ره) و سخنان حکیمانه و ادیبانهاش کوچکترین واهمهای در دل نداشته و بهدرستی راه و هدف خود ایمان راسخ داشتم هرچند خدا هم کمک کرد و به اسارت سربازان شیعه عراقی درآمدم که نسبت به دیگر سربازان دشمن منصفتر بودند. عراقیها به دلیل جراحتی که داشتم مرا به همراه زخمیهای خودی به پشت جبهه منتقل کرده و مرا تحت مداوا قراردادند. در زمانی که اسیر شدم سرباز عراقی که به نظر شیعه میآمد پس از بازرسی بدنی عکسی از امام (ره) را در جیب من پیدا کرد و پساز اینکه مطمئن شد کسی او را نمیبیند عکس ایشان را بوسید و در جیب من گذاشت.
وی ادامه داد: صدام برای اقدامات تبلیغاتی علیه ایران با رزمندگان کم سن و سال مصاحبه میکرد تا بگوید ایرانیها از روی اجبار به دلیل کمبود نیرو دست به دامن نوجوانان شدند اما زمانی که با خبرنگار عراقی مصاحبه کردم چنان با تندی با او صحبت کردم که مترجم با اشاره از من خواست آرامتر باشم و جان خود را به خطر نیندازم. جنگ ما جنگ عقیدتی بود و این حملهها پوستهای بیش نبود در یک نمونه که برای خودم اتفاق افتاد، با قرآن به نیروی عراقی پاسخ دادم که مورد شگفت او واقع شد اما با برخورد دیگر نیروهای عراقی مباحثه ما ادامه نیافت. وقتی از تبادل اسرا اطلاع یافتیم چند روزی بود که رنگ آسمان را ندیده بودیم، ما را به اتاقی منتقل و لیست کشورهایی که پناهندگی را قبول کرده بودند، به ما نشان دادند اما با مخالفت رزمندهها مواجه می شد.
این رزمنده هشت سال دفاع مقدس خاطرات رزمندگان را گنجینههای فوقالعادهای دانست که باید در مکتوب کردن آن ادقاماتی اساسی صورت گیرد.
محمد فاضلی، معاون فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان یزد نیز در این نشست بیان کرد: 752 آزاده در استان داریم که از این تعداد 9 نفر پس از اینکه از اسارت بازگشتند، بر اثر جراحات وارده به شهادت رسیدند. همچنین 15 نفر در اردوگاههای دشمن به شهادت رسیدند که معروف به شهدای غریب هستند و از تعداد آزادگان استان، 46 نفر پس از آزادی آسمانی شدند.
وی افزود: 13 نفر از آزادگان حافظ کل قرآن و نهج البلاغه و تعدادی هم در زمینه مترجمی زبان مسلط هستند، آزادگان ما هنگامی که به میهن بازگشتند در کسب مدارج علمی تلاش کردند و توانستند تالیفات زیادی را انجام دهند که در زمینه خاطرات دوران اسارت، کتابهای اخلاقی، حقوقی و .. را به چاپ رساندند.
فاضلی ادامه داد: امسال به واسطه شرایط کرونا برنامههای بازگشت آزادگان به میهن در فضای مجازی برگزار شد، به نحوی که ۳۰ برنامه به این مناسبت در دستور کار قرار گرفت که بیان خاطرات آزادگان، تجلیل از رشادتهای آنها، اجرای برنامههای فرهنگی، یادواره شهدای غریب، دیدار جمعی از آزادگان با نماینده ولیفقیه در استان و استاندار، گلباران قبور شهید محراب و شهدای گمنام از جمله این برنامهها بود.
انتهای پیام