یکی از ضرورتهای دوره معاصر بازخوانی و روزآمدسازی روشهای سنتی تفسیر قرآن در قالب روششناسی نوین است. قرآنپژوهان میتوانند با تأکید بر عقلگرایی، علم جدید تاریخ، اهداف و مقاصد قرآن، تعامل با واقعیتهای سیاسی ـ اجتماعی و پرهیز از احادیث ضعیف به فهم جدیدی برسند. نتایج این مطالعات میتواند هم در سطح ساختارسازی و نهادسازی و هم در ترسیم اسلام اعتدالی و کارآمد در عرصه داخلی و نظام بینالمللی مؤثر باشد.
در این میان روند تغییرات سیاسی و اجتماعی نیز به عنوان عاملی مهم و مؤثر بر چگونگیهای تفسیر از نگاه مفسر است. تنوع مبانی و پیشفرضهای ذهنی مفسران منجر به اختلاف دیدگاهها در خصوص گستره وحی و ایجاد گرایشهای متفاوت تفسیر سیاسی در قرآن شده است. برای بررسی الگوی خوانش سیاسی از قرآن در جهان معاصر با حجتالاسلام یحیی جهانگیری، سردبیر مجله پژوهشنامه مطالعات میانرشتهای کوثر و استاد تفسیر حوزه، گفتوگو کردیم.
جهانگیری در بخش نخست این گفتوگو که با عنوان «الگوی خوانش سیاسی از قرآن در جهان معاصر» منتشر شد، به دو رویکرد پیدایشی و پرورشی تفسیر سیاسی از قرآن اشاره کرد؛ در تعریف پیدایشی فقط مسئلهها از قرآن استخراج و بررسی میشود، اما در تعریف دوم مسئلهها از دانش سیاسی بیرون میآید؛ لذا در تفسیرهایی مانند سنگلجی، قطب، رشیدرضا و خرقانی بیشتر میخواهند مسئلههای قرآنی را از منظر سیاسی ارزیابی کنند، اما در نگاهی دقیقتر درباره دموکراسی، شورا و مشارکت مدنی بحث میشود. اینک بخش دوم آن از نظر از نظر میگذرد؛
ایکنا ـ آیا دلیل رشد و توسعه تفسیر سیاسی و اینکه اهل سنت زودتر اقدام به قرآنگرایی کردند این است که آنها حکمرانی سیاسی طولانیتری داشتند؟ یعنی هم قدمت حکومتداری آنها باعث شد که به سمت قرآن بروند و هم مواجهه آنها با غرب بسیار زودتر از ما بود؟
هر دو به دلیل، به اضافه قرب فیزیکی که عملاً سبب قرب زمانی هم شد، یعنی هم از نظر زمانی و هم از حیث مکانی با مدرنیته زودتر آشنا شدند و مدرنیته و دلزدگیهای آن را حس کردند. عامل دوم آنکه اهل سنت با حکومت بودند و با وجود این فکتهای تاریخی، بیشتر از ما در حکومت و پیش از ما با مسائل سیاسی درگیر بودند. عامل سوم این است که فقه اهل سنت دارای مفاهیم اجتماعی است. آنها بر روی مقاصدالشریعه بیشتر از ما کار کردند. مثلاً درباره مفهومی به نام مصلحت عمومی بیش از ما کار کردند. به نظرم این عامل سوم به واسطه تأثیر فقه اهل سنت در تفسیر آنان است. فقه شیعه بیشتر فردمحور بوده است تا اجتماعمحور.
ایکنا ـ آیا فردمحور بودن فقه شیعه به دلیل دوری از حکومت بوده است؟ یعنی احساس نیازی نداشتند.
نبود حکومتداری یک عامل است، اما عامل دیگری که به این امر کمک کرده (البته بیشتر به فقه بازمیگردد تا به تفسیر) این است که فقه شیعه به سبب ضربههایی که شیعه در محیطهای اجتماعی و فعالیتهای سیاسی خورده بود، عملاً دیگر علاقه به مباحث سیاسی مرده بود و بعد از امام حسین(ع) این اتفاق افتاد اما در اهل سنت این مورد پررنگ بود. همه اینها سبب شد که آن تفسیر سیاسی رنگ بیشتری بگیرد. به طور خلاصه نیازهای اجتماعی و پیشینه دانشی و تاریخی و سیاسی سبب شد که اهل سنت در این عرصه پیشتر از ما وارد شوند.
بعد از بیداری اسلامی یا همان بهار عربی، دلزدگی از تفسیر سیاسی اسلام در اهل سنت موج میزند و پیشبینی میشود که در آینده تفسیر معنوی خود را به جهان اسلام ارائه دهد. یک جهش اتفاق افتاد و صعود و سقوط جهشی بود و فرایندهای اجتماعی بر نوع معرفت تأثیر گذاشتند. در همین جا باید به یکی از سؤالهایی که مطرح است اشاره شود که پدیدههای اجتماعی و نیازهای محیطی در نوع خوانش سیاسی از قرآن تأثیر داشتند و همین خوانش گاه توانست در محیطهای اجتماعی حوادثی بیافرید و اتفاق بزرگی را رقم بزند. مثلاً ظهور مارکسیسم در ایران سبب شد که گاه در نوع تفسیرهای ما از قرآن نگاه چپ حاکم شود. وقتی در جامعهای فمینیسم حاکم باشد، ادبیات عوض میشود و عدالت جنسیتی و عاطفی وارد میشود که تا دیروز جایی نداشت. اساساً همیشه بین نظر و عمل یک ارتباط وجود داشته است.
اگر نیازهای دیروز توانستند رویکردی به نام تفسیر سیاسی را ایجاد کنند، همان رویکرد توانست اتفاقات دیگری را رقم بزند، اتفاقی از جنس بیداری اسلامی یا انقلاب اسلامی ایران یا اتفاقات دیگری که ممکن است رخ دهد. پیدایش و پرورش یکسری تغییراتی را به دنبال دارد. پیدایش با رویکرد اهل سنت بوده و بعد در پرورش شیعه نقش زیادی داشته است. همچنین، پیدایش مسئله را قرآن میداند، اما در پرورش علوم سیاسی و قرآن ارزیابیکننده است. تغییر دیگر این است که در پیدایش بیشتر به اصل حکومت، تشکیل حکومت و اینکه چرا تشکیل حکومت واجب است جواب میدهند، اما در دوره پرورش به اینکه چگونه حکومت تشکیل شود جواب میدهند. مدلها را میگویند، مدل ولایت فقیه، حکومت مشروعه، حکومت مشروطه و شورا. یکی میخواهد مفهوم خلافت را بازسازی کند و میبینیم که تفسیر سیاسی در سیر تطور از پیدایش به پرورش تغییراتی کرده است.
ایکنا ـ اکنون اوضاع تفسیر سیاسی در بین اهل سنت چطور است؟
در بین اهل سنت با توجه به غلبه تفکر اشعری، که عملاً یک الهیات تقدیرگرا را برای آنها رقم زده و بعد از حوادث بیداری اسلامی، سرخوردگی شدیدی وجود دارد. با وجود آن الهیات تقدیرگرا، که باید از هر حاکمی پیروی کنی حتی جائر باشد، هر حکومتی پذیرفته میشود و عملاً خیزش اجتماعی و فکری اتفاق نمیافتد. تفسیر سیاسی نوعی بازگشت به سلف صالح بود و شاید این گردش را سلفیزم بنامیم. بنده بیم آن دارم که این سرخوردگی از سلفیزم، آنها به سکولاریزم برگرداند. اتفاقاتی که ناگوارانه بیداری اسلامی را به علل مختلف دچار سرخوردگی کرد. البته ممکن است در الهیات اهل سنت اتفاق دیگری هم بیفتد و در کنار بحث غالب اشعریگری، جهشهای خُرد، اما تیزِ دیگری به نام جهش معتزلیها ظهور کند. به نظر میرسد اگر تفسیرهای گرایش معتزلی با رویکرد عقلیگرایی و تقاربی که عملاً در حوزه الهیاتی با شیعه دارند، بتواند رشد کند اتفاقات خوبی میافتد.
راه سوم تقریباً چنین مسیری است؛ زیرا برای مثال کتاب دموکراسی مشورتی که شاوی مینویسد، دیگر نه سکولاریزم و نه سلفیزم است، بلکه به تعبیر خود او یک منطق عقلانی است که به فضای سیاست مدرن آشناست و نمیخواهد دچار دردسرهای بازگشت به گذشته سلفیزم شود. همچنین بدتر از آن، چون خط قرمزهایی به فضاهای سکولار دارند، نمیخواهند برچسب سکولاریزم هم به آنها بخورد، لذا این اثر تلاش خیلی مستندی است؛ یعنی بر خلاف تفسیرهایی که کم و بیش از متن فاصله میگیرد، خیلی سعی میکنند مستند باشند تا بتوانند خود را حداقل در بین عموم فعالان سیاسی و اجتماعی به عنوان یک راهحل سوم جا بیندازند، به جای اینکه دوباره به سمت فضای سکولار یا سلفیتی بروند که آن را تجربه کردهاند.
ایکنا ـ برگردیم به دوره آغازین تفسیر سیاسی در میان شیعیان در دنیای معاصر. هنگامی که شیعه تقریباً در دهه بیست به سمت تفسیر سیاسی از قرآن رفت، متفکران شیعه ملتفت این نیاز شده و به این نتیجه رسیده بودند و درونزا بود؟ آیا طالقانی یا امام موسی صدر خود به این نتیجه رسیدند که به سمت فهم اجتماعی و سیاسی قرآن و مباحثی که میتواند در سیاستهای اجتماع تأثیرگذار باشد بروند یا تحت تأثیر سیدقطب بودند، زیرا در بین مبارزان قبل از انقلاب سیدقطب تأثیر بسیار زیادی داشت، حتی آیتالله خامنهای در ترجمه کتاب سیدقطب، او را به عنوان یک پیشرو و مبارز مسلمان قرآنی میشناساند و معرفی میکند. به نظر شما در اینجا درونزایی را میبینیم یا اینکه یک تقلید (مثبت) از جهان اهل سنت است.
در حوزه الهیات تطبیقی معتقدم که وقتی دو پدیده را با دو باور متفاوت دیدیم که به هم شبیه و شاید عین هم باشند، نباید بار اول متهم کنیم که یکی از دیگری وام گرفته است. این امر در حوزه مطالعات تطبیقی خیلی اتفاق میافتد. دومین نکته این است که چه اشکالی دارد که یکی از دیگری وام بگیرد. بدهبستانهای معرفتی یک چیز واقعی و تاریخی است که گاه میتواند هارمونیساز باشد، یعنی او با تفکر من همگن شود و گاه میتواند پارادوکسآفرین باشد و او کاملاً بر ضد من عمل کند و این یعنی تأثیر. تأثیر همیشه به معنای هارمونیساز بودن نیست.
میزان ترجمه آثار متفکران مصری در اوایل انقلاب (از سال چهل به بعد) بیشتر است و این نشان میدهد که عملاً میتواند تاثیر بگذارد اما من هرگز تأثیرها را به عنوان یک نکته منفی نمیبینم. ثانیاً، احساس میکنم در کنار این تأثیر، دانشمندان شیعی سعی کردند آن را بومیسازی کنند. مثلاً اگر در مفاهیم دینی ما خلیفه و حاکم وجود دارد، آنها آن مفهوم را به عنوان ولایت فقیه بازسازی کردند. همچنین، فقط اهل سنت را مؤثر ندانیم. عوامل دیگری مانند جریان چپ یا فضای سیاسی آن دوره بر مجموعه کنشها و واکنشهای حکومت ایران نیز تأثیر داشته است. حتی یک عامل دیگر، غرب بوده است. واقعاً حجم عظیم تولیدات غرب، که با فرهنگ ما ناهمگن بود، تأثیر گذاشت، اما این بار ضد آن را ساخت. هرچه میزان اسلامستیزی بالا میرود، تأثیر معکوس میگذارد و اسلامگرایی رشد میکند.
باید توجه کنیم که وقتی تفسیر سیاسی را از سیدقطب وام بگیریم، نگاهمان به غرب نگاه خاصی میشود، یعنی نگاهمان به سرزمینها، انسانها و فرهنگ غربی نگاهی تاریک و دارالکفر است. اگر مفسر ما چنین تعبیری از غرب داشته باشد و با آن نگاه به تفسیر بپردازد، آیات جهاد، کفر و شهادت بسیار پررنگ است. شاید بین فقها و سنت فقهی ما نیز چنین مسئلهای هست که مواجهه آنها با فرهنگهای دیگر خصوصاً با غرب، انسان غربی و زیستن در غرب بسیار نرمتر است و ستیزجویانه نیست؛ یعنی غرب را به کل منفی و سیاه و تاریک نمیبینند.
وقتی فضای تفسیری سیدقطب وارد فضای تفسیری شیعه میشود، نگاه ما به غرب کاملاً منفی میشود و بحث غربزدگی و مبارزه با آن حتی به عنوان مبارزه فیزیکی پیش میآید. یعنی اگر قبل از آن فضای فرهنگی در فکر علما بسیار سیطره داشت، دیگر به کنش سیاسی تند و شدید میرسد و در انقلاب این اتفاق افتاد. در بومیسازی هم میتوان به کارهای امام موسی صدر یا شهید بهشتی (در بحثهای تفسیری) اشاره کرد که تقریباً فضای سیدقطب را نرم میکنند. در بحثهایشان میگویند که انسان غربی به کل منفی و سیاه و تاریک و فرهنگ غرب فرهنگی شیطانی نیست. یعنی تأثیراتی گذاشت که اتفاقاً نهضت آزادی و افرادی امثال بازرگان و ابراهیم یزدی در بحثهای تفسیریشان با آن مخالف بودند. اگر آنها در جنگ با کفار بر نبردهای بدر و احد تأکید میکردند، اینها نیز بر سر صلح حدیبیه بحث میکردند و جالب است که هر دو میگفتند ما قرآن را تفسیر میکنیم، اما آنها با عقبه ذهنی بحث سیدقطب وارد قرآن شدند، البته نه کامل، زیرا بالاخره فضای طاغوت و مبارزه سیاسی هم بود. پس نباید تأثیر را انکار کرد، منتها مثبت و منفی بودن تأثیر به معنای نوع کنش ماست. سیدقطب بر گروههای نوسلفیزم مانند داعش هم تأثیر گذاشته است و به سبب همین تأثیر، زمانی داعش و موقعی هم حکومتی به نام جمهوری اسلامی ایران ساخته میشود.
ایکنا ـ ظرفیت آن نگاه مهم است، مثلاً با ظرفیت نگاه یک مفسر هیچ کنش سیاسیای نمیتواند ظهور کند، ولی ظرفیت نگاه مفسر دیگری مانند اینتیمیه برای تأثیرگذاری بر روی منشهای اجتماعی و سیاسی بسیار بالاست.
در اینکه سیدقطب پیشگام و بسیار مؤثر و تا الان سردمدار بوده و ما باید او را به عنوان رهبر این جریان بدانیم شکی نیست. ملاحظه کنید که تأثیر زمانها تا چه حد است. در جملهای آمده که مثل علی عمل کن یا مثل حسین (مانند حضرت علی باش که برای حکومت سکوت کرد یا شور حسینی داشته باش) تشخیص مهم است که چگونه عمل کنیم. زمان مردم را وادار میکند تا تشخیص دهند. اکنون در دنیا حتی در ایران تفسیرهای سیاسی و مباحثی چون حقوق بشر و مفهوم صلح پررنگ شده است. دیروز مفهومی چون جهاد پررنگ بود و امروز صلح. قبلاً خوانش از جهاد کاملاً نظامی بود. امروز جهاد را آنگونه به کار میبریم که بعضی سلفیها نوشتهاند دیگر جهاد را زنانه نکنید. آخر مگر میتوان در خانه جهاد علمی و فیسبوکی کرد.
پس زمان کاملاً در نوع نگاه ما تأثیر دارد. قبلاً در تفسیر سیاسی میگفتند که باید جامعه تغییر کند و سپس افراد. لذا معتقد بودند که باید یک جامعه و حکومت عوض شود و این سبب میشود که آدمها هم عوض میشوند، اما در تفسیر سیاسی جدید میگویند که تغییر را از افراد شروع کنید. اگر همه افراد تغییر کنند، جامعه تغییر میکند, لذا یکی با نگاه معنوی به دنبال تغییرات اجتماعی و دیگری با تغییرات اجتماعی به دنبال معنوی کردن جامعه است. اولی با تغییرات اجتماعی به دنبال معنوی کردن جامعه بود و میگفت که جامعه باید عوض شود تا تبدیل به جامعهای معنوی شود، اما اینیکی میگوید جامعه را معنوی کنید تا تغییرات اجتماعی اتفاق بیفتد.