به گزارش ایکنا از خوزستان، داوود گودرزی، آزاده خوزستانی است که در اولين روزهای حمله رژيم صدام اسير شد و به مدت ۱۰ سال در اردوگاههای الرمادی و موصل چهار، به سر برد. متن زیر گفتوگوی ایکنا خوزستان با این آزاده دوران جنگ تحمیلی درباره شرایط ماه رمضان و روزهداری اسرا در اردوگاههای عراق است.
وی در آغاز سخنانش به سختگیری حاکم بر اردوگاههای اسرا اشاره کرد و گفت: رژیم بعث عراق مخالف برگزاری مراسم مذهبی در اردوگاهها بود؛ به طور مثال در ماه محرم و در صورت برگزاری مراسم عزاداری معلوم نبود کسی بعد از ده روز سالم بماند یا نه. در ماه رمضان هم همینطور بود. ما برای نماز خواندن خیلی چالش داشتیم. وقتی با افسران بعثی صحبت میکردیم میگفتند ما در ارتش چیزی به نام مذهب و مراسم مذهبی را قبول نداریم. نیروهای ارتش این طور تربیت شده بودند. بنابراین اینها از اساس مخالف برگزاری مراسم مذهبی بودند و به ما اجازه نمیدانند.
بیشتر بخوانید:
وی با اشاره به اینکه در اوایل اسارت تعدد نفرات و عقاید در اردوگاهها وجودداشت، افزود: همان سال اول وقتی عراق به سرپل ذهاب و قصرشیرین حمله کرد، هرکسی را که دیده بود به اسارت گرفته بود، به طوری که در بین اسیران برخی از اهل تسنن، برخی شیعه و برخی دیگر نیز اعتقادات عجیبی هم داشتد. خوشبختانه در اردوگاه ما همه بچهها مذهبی بودند و ما در اردوگاه خودمان مداح داشتیم و مراسم برگزار میکردیم. در دوره اسارت، فرد احساس نزدیکی بیشتری به خداوند میکند و اگر مذهبی باشد این حالت در او بیشتر است. برای ما عبادت، نزدیکی به خداوند و رها شدن از دردها و آلام اسارت بود.
کسی که میخواست روزه بگیرد، طبیعی است که صبحانه نمیخورد و مجبور بود غذای ظهرش را برای افطار و سحری نگهدارد. حال، کجا و چطور باید غذا را نگه دارد؟ ما به یک ابتکاری در ماه رمضان رسیده بودیم و آن این بود که بچهها غذای خود را در ظروف پلاستیکی روغن میگذاشتند و آن را برای افطار نگه میداشتند. چون غذا کمی چربی داشت، میماسید و سرد میشد. ما تشتی را پر از آب میکردیم و سیمهای مهتابی که کار نمیکرد را میآوردیم، تختهای بین دو سیم میگذاشتیم و به آن حلبی وصل میکردیم، یک سر سیم را به برق وصل میکردیم و یک دیگر را در برق میگذاشتیم. آب گرم میشد و دبههای پلاستیکی را روی آب میگذاشتیم و غذا کم کم گرم میشد و بچهها افطار میخوردند.
گودرزی درباره تغذیه دوران اسارت توضیح داد: غذای ما در دوره اسارت به این شکل بود که صبحانه یک لیوان کوچک چای و یک عدد نان که به آن «صمون» میگفتند به ما میدادند. ظهر، 9 قاشق برنج به ما میدادند و آب گوجه روی آن میریختند که بعدها صلیب سرخ اعتراض کرد و نصف مرغ برای ۱۰ نفر روی برنج میگذاشتند. اوایل اسارت نفری ۲۰ یا ۲۵ گرم گوشت به هر نفر میرسید و از شام هم خبری نبود. کسی که میخواست روزه بگیرد، طبیعی است که صبحانه نمیخورد و مجبور بود غذای ظهرش را برای افطار و سحری نگهدارد. حال، کجا و چطور باید غذا را نگه دارد؟ ما به یک ابتکاری در ماه رمضان رسیده بودیم و آن این بود که بچهها غذای خود را در ظروف پلاستیکی روغن میگذاشتند و آن را برای افطار نگه میداشتند. چون غذا کمی چربی داشت، میماسید و سرد میشد. ما تشتی را پر از آب میکردیم و سیمهای مهتابی که کار نمیکرد را میآوردیم، تختهای بین دو سیم میگذاشتیم و به آن حلبی وصل میکردیم، یک سر سیم را به برق وصل میکردیم و یک دیگر را در برق میگذاشتیم. آب گرم میشد و دبههای پلاستیکی را روی آب میگذاشتیم و غذا کم کم گرم میشد و بچهها افطار میخوردند.
این آزاده هست سال دفاع مقدس افزود: گاهی وقتها برای ما میوه میآوردند که همیشه گندیده بودند، انگار هر چیزی در شهر میپوسید و گندیده میشد برای اسرا میآوردند؛ سیب گندیده یا خیار گندیده. بعضی اوقات سیب را که کمی بزرگتر از گردو بود، با نان در افطار میخوردیم. خیلی برایم خوشایند بود و هنوز هم گاهی سیب را با نان میخورم. بعضی بچهها افطار، نان و سیب میخوردند و برنج را برای سحر میگذاشتند.
وی اظهار کرد: اگر عراقیها متوجه میشدند از اِلمنت استفاده میکنیم، ۱۴ روز زندان با اعمال شاقه برای ما در نظر میگرفتند. در اسارت اما، شبهای قدر را خوب برگزار میکردیم. بچهها خیلی به این مراسم علاقه داشتند، نگهبانی میگذاشتند و مراسم برگزار میشد که البته همه اینها خارج از دید نگهبانان بود.
گودرزی ادامه داد: شاید گفتن این مسائل به زبان ساده باشد، اما فکر کنید فردی که روزه است حداقل نیاز به آب دارد. در گرمای هوای تابستان در آسایشگاه، جای من سه وجب و سه انگشت بود. همه بچهها همین طور بودند و تا آخر اسارت جای ما سه وجب و سه انگشت بود و همه در آن گرما تنگ در کنار هم مینشستیم. در تمام تابستان گرممان بود و در زمستان سرد بود. چون در هر واحد ۱۲۰ یا ۱۳۰ اسیر به سر میبردند. دو یا سه پنکه قراضه سقفی بود که کل آسایشگاه را خنک نمیکردند. تا آخر اسارت هم برای ما کولر نیاوردند.
نویسنده کتاب «در اردوگاه موصل چهار» گفت: از ساعت ۹ به بعد تا 6 خاموشی بود. تصور کنید چگونه کسی که میخواست روزه بگیرد باید بیدار شود و سحری بخورد؟ بچهها باید دزدکی و به صورت نوبتی سحریشان را میخوردند. بین ساعت دو و نیم تا چهار باید سحری خود را میخوردیم. از همه مهمتر مسئله آب خنک بود. «حُبانه» ظرفهای سفالی بزرگی بودند که آنها را صبح زود پر از آب میکردند و روی آن کهنه میگرفتند. تا شب، آب حبانه خنک میشد. به هر نفر، یک لیوان آب میدادند. گاهی بعثیها اذیت میکردند مثلاً یک نفر میآمد و دست و صورت خود را در آب حبانه میشست و بچهها دیگر از آن آب نمیخوردند. رفتار آنها برای این بود که مقاومت ما را بشکنند. آنها مینشستند و فکر میکردند، میگفتند شما با چه دلی روزه میگیرید؟ یکی از آنها یک بار آمد و گفت: «ما اسیر شما هستیم» اینقدر که سفت و سخت بودیم. بعثیها ماه رمضان رفتارشان تغییر میکرد و بیشتر، بچهها را اذیت میکردند.
وی اضافه کرد: روزهای ماه رمضان، مراسم ختم قرآن داشتیم. قرآن خیلی کم بود، همان را که داشتیم جزء جزء میکردیم و مثلا گروه یک، جزء یک را میخواند و گروههای دیگر، بقیه جزءها. بقیه مراسم را هم برگزار میکردیم ولی همه اینها در شرایط سخت و دشواری بود.
گودرزی گفت: بعد از پذیرش قطعنامه، سازمان ملل به ارودگاه آمده بود. بچهها بی پروا حرفهایشان را به نمایندگان سازمان زدند و عراق محکوم شد. بعد از قطعنامه شرایط بهتر شد. غذاها گوشت داشت و شبها برای شام، شوربا(یک نوع سوپ) میدادند و آن چیزی که قرار بود صبحانه ما باشد، سحری ما شد. ما نمیدانستیم تا کی در اسارت میمانیم، من نذر کرده بودم، هر قدر اسیر بمانم، شبهای ماه رمضان، تا صبح بیدار بمانم و بچهها را بیدار کنم تا برای سحری خواب نمانند. دو سال آخر که اجازه داده بودند و به ما سحری میدادند، من سر گروه ده نفر از بچهها بودم و برای آنها غذا میگرفتم. یادم است وقتی میخواستم غذا را بیاورم، هوا گرم بود، از در آسایشگاه که بیرون آمدم نسیم خنکی میآمد، رفتم جلوتر ستارهها را دیدم؛ بعد از هشت سال چشمم به ستارهها افتاد.
تمام روز عشق من این بود که سحرها ستاره ببینم. وقتی برای بچهها تعریف کردم، هر شب بحثشان این بود که چه کسی امشب برود و غذا بیاورد. به چهره بچهها نگاه میکردم مثل بچههای کوچک خوشحال بودند که بعد از سالها ستاره میدیدند، بالا پایین میپریدند و گاهی به خاطر این حرکات کتک هم میخوردند، اما برایشان مهم نبود.
انتهای پیام