به گزارش ایکنا، در این شماره از نشریه پژوهشهای فلسفی – کلامی مقالاتی با عناوین «تحلیل و بررسی نظریه فخر رازی و خواجه نصیرالدین طوسی دربارۀ تصوّر و تصدیق»، «درنگی تازه بر پیوند تاریخی «معتزله» و «تفویض»»، «تحلیل دیدگاه آگوستین دربارۀ پارادوکس منون و نظریه یادآوری»، «ارزشباریِ علم و برهان تعیّن ناقص»، «نگرش هایدگر در کتابِ «کانت و مسئله مابعدالطبیعه» به وجه زمانی تصاویر در دوره پیشانقدی و نقدی کانت»، «جایگاه خُلقیات و احساسات در وجود انسان از نگاه ملاصدرا»، «بررسی برهان خداناباورانه نیکلاس اوِریت مبتنی بر شواهد ابعاد حیات؛ با تمرکز بر روایت تراویس دامزدی» و «بررسی ظرفیتهای علم اشتدادی در اندیشۀ ابن سینا» منتشر شده است.
در طلیعه نوشتار «تحلیل و بررسی نظریه فخر رازی و خواجه نصیرالدین طوسی دربارۀ تصوّر و تصدیق» آمده است: تقسیم علم به «تصور» و «تصدیق» از مباحث بنیادی است، اما دو اِشکال به تعریف آن مطرح است، یکی «عدم رعایت ملاکات تقسیم منطقی» که دو مصداق دارد؛ دیگری «تقابل دو مقوله در یک ماهیت». برخی اندیشمندان، اِشکال اول را با لحاظ اعتبارات مختلف در تقسیم، پاسخ گفتهاند و در پاسخ به اشکال دوم نیز گفتهاند: حکم، لازم تصدیق است و به منزلهٔ فصل است و معیّت تصوّر و حکم، ذهنی است. فخر رازی، «تصدیق» را مرکّب میداند که از اشکالات آن اکتساب تصدیق از قول شارح یا هم از قول شارح و هم از حجّت، و همچنین ناسازگاری آن با وحدت و بساطت علم است. از آنجا که راهحلها و تلاش اندیشمندان برای رهایی از اشکالات نظریهٔ تصوّر و تصدیق، ثمری ندارد، استفاده فخر رازی از آنها بیفایده است. افزون بر این، چون مبنای ترکیب تصدیق اِشکال دارد، جوابها و لوازم مبتنی بر آن نیز اِشکال دارد. بنابراین، فخر رازی در پاسخ به اشکالات موفق به نظر نمیرسد. خواجه نصیرالدین طوسی، «معنا» را مَقسم تصوّر و تصدیق میداند. علم، تنها تصوّر است و تصدیق همان حکم است که فعل نفس است. تصوّر این فعل توسط نفس سبب میشود از مصادیق تصورگردد. انحصار علم در تصورات، منجر به انکار بخش حجّت از منطق میشود و با اصول تقسیم منطقی نیز منافات دارد. بر این اساس، تقسیم علم به اقسام دوگانه، تقسیمی مَجازی و تسامحی میشود. خواجه با معرفی «معنا» به عنوان مقسم، توانست بخش نخست مشکل اول را پاسخ دهد؛ چنانکه با یکسان دانستن تصدیق با حکم نیز بخش دوم آن و هم اِشکال دوم که بحثی هستیشناختی است، اساساً قابل طرح نیست.
نویسنده مقاله «درنگی تازه بر پیوند تاریخی «معتزله» و «تفویض»» در طلیعه نوشتار خود آورده است: بر پایه بسیاری از نقلها، نظریه «تفویض» به معنای قدرت استقلالی انسان در انجام افعال خود، به معتزله به عنوان یکی از فرقههای مهم اسلامی نسبت داده شده است. البته، این انتساب از ناحیهٔ برخی محقّقین به چالش کشیده شده و در مقابل، برخی به هواخواهی از آن برخواستهاند. این نوشتار در پی آن است تا با روش کتابخانهای و با بررسی پایههای فکری معتزله در بحث از شیوهٔ آفرینش افعال انسان و جست وجو در عبارات ایشان و از سوی دیگر، با تکیه بر گواهیهای کهن تاریخی در آثار فرقهپژوهان و نکتهآراییهای بدیع در گونهشناسی اصطلاحات «تفویض و قدر»، به داوری در این میان نشسته و آوردهای منطقی را در پاسخ به این پرسش اصلی که «پیوند معتزله و تفویض چگونه قابل ارزیابی است؟» نتیجه دهد. بر این اساس، با استناد به آنچه گذشت و با عنایت به گزارشهای علمای همعصر و نزدیک به دوران اوج معتزله و همراهی نظام فلسفی مورد قبول اکثریت ایشان در پذیرش نظام اسباب و مسببات و وجود شواهدی متقن در عبارات برجای مانده از ایشان در نفی «استقلال» عبد در ایجاد افعال خویش و همچنین نارسایی شواهد مخالفان مانند بهرهگیری از قاعدهٔ «استحاله اجتماع قادرین علی مقدور واحد» در انتساب این نظریه به ایشان، در نهایت، پیوند معتزله و تفویض را دارای پشتوانه منطقی و ادله کافی نیافتیم.
در طلیعه نوشتار «تحلیل دیدگاه آگوستین دربارۀ پارادوکس منون و نظریه یادآوری» آمده است: افلاطون، «پارادوکس منون» را به عنوان یکی از مهمترین چالشهای نظری درباره یادگیری مطرح کرده است. بر اساس پارادوکس، تحقیق و یادگیری درباره آنچه شخص نمیداند، ناممکن و درباره آنچه میداند، بیفایده است. افلاطون برای حل این پارادوکس، «نظریه یادآوری» را مطرح کرده است. مطابق این نظریه، یادگیریْ همان یادآوری دانش از پیش موجودی است که روح آدمی در امتزاج با بدن آن را فراموش کرده است. آگوستین، نظریه یادآوری را قانعکننده نمییابد و معتقد است که نور الهی چیزهای معقول را نزد ذهن حاضر ساخته و سبب شناخت آنها میشود؛ بی آنکه نیازی به دانش ذاتی یا وجود پیشین روح در جهانی دیگر باشد. به عقیده برخی مفسران، دلیل اصلی این رویکردْ دشواری پذیرش حیات پیشین روح به عنوان اصلیترین مولفه نظریه یادآوری است. پرسش پژوهش این است که آیا موضوع حیات پیشین روحْ تنها راه ورود برای درک درست موضع آگوستین در قبال نظریه یادآوری است؟ و آیا تنها راه نزدیک شدن به فهم بهینه از تغییر رویکرد معرفتشناختی آگوستین، برگرفتن موضع هستیشناختی دیگر در میانه سایر آرای مطرح شده است؟ ادعای پژوهش آن است که خوانش فلسفه زبان و نشانهشناختی آگوستین مدخلی تازه به نظریه اشراق الهی به مثابه راه حلی بدیع برای پارادوکس منون بگشاید. هدف پژوهش، تحلیل و تبیین این ادعا با تاکید بر رساله درباره آموزگار آگوستین است. در این رساله، او تاکید دارد که کلمات برای انتقال اندیشه ناکافیاند و ذهن با دانشی که از آموزگار درونی خود دریافت کرده به مرتبه اشراق و درک جهان میرسد.
انتهای پیام