به گزارش ایکنا، نشست «نظریه مفاهیم بنیادین قرآن در علوم انسانی و نقش آن در بازآفرینی علوم انسانی» با ارائه حجتالاسلام و المسلمین سعید بهمنی، پژوهشگر پژوهشکده فرهنگ و معارف قرآن کریم روز چهارشنبه 12 بهمنماه برگزار شد که گزیده آن را در ادامه میخوانید؛
قبل از اینکه وارد بحث شوم برای اینکه ذهنها را متوجه این نظریه کنم روی کلمه «بنیادین بودن» تاکید میکنم. در عالم فیزیک دانشمندان معتقدند ذرات بنیادین سبب شکلگیری عناصر و هستی شدند. در عالم زیست هم همه ما بحث سلولهای بنیادین را شنیدیم. موجودیت عناصر طبیعت به خاطر ذرات بنیادین است. به تعبیر دیگر احیای هستی زیستی وابسته به سلولهای بنیادین است. در نظریه مفاهیم بنیادین میخواهیم بگوییم منشا احیای انسانی از آن جهت که انسان است مفاهیم بنیادین است. علم انسانی علم به هستیهایی است که به واسطه انسان ایجاد میشود. ما میتوانیم هستی را دو قسمت کنیم؛ هستیهایی که هیچ مشروط به اراده انسان نیستند و هستیهایی که آنها را انسان ایجاد میکند. این هستیها موضوع علوم انسانی است.
همانطور که در فیزیک ذرات بنیادین و همانطور که در زیست سلولهای بنیادین تودههای زیستی را شکل میدهند، در هستی انسانی این کنشهای بنیادین هستند که به حیات انسان شکل میدهند و هستی انسان را احیا میکنند. مرادم از هستی انسانی، هستی ارادی انسانی است. قرآن میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد چون خدا و پيامبر شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مىبخشد آنان را اجابت كنيد». آن هستی زیستدهنده به ما چیست؟ رسول(ص) فقط دعوت میکند ولی دعوت او زمانی محقق میشود و به احیاگری منتهی میشود که ما این دعوت را بپذیریم و این هستی معطوف به اراده ما است. «رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا». از لحظهای که اراده ما ایمان را برمیگزیند احیای انسانی ما آغاز میشود. به همین لحاظ است که در روایات هست که کافر به منزله میت است. این نکات فضای تئوریک و آسمان نظریه من را روایت میکند.
من در ادامه اشارهای کنم به عناصر مفهومی که در عنوان بحث من است. عنوان بحث من چنین است: «بررسی موردی کاربرد مفاهیم بنیادین در سیاستگذاری فرهنگ». سیاستگذاری فرهنگی از فروع علم مدیریت است و مدیریت از شاخههای علوم انسانی است. اگر ما میخواهیم مفاهیم بنیادین را در سیاستگذاری فرهنگ به کار ببریم در حقیقت میخواهیم این نظریه را به خدمت سیاستگذاری درآوریم که شعبهای از مدیریت است. علوم انسانی هم طبق تعریف ما دانش توصیف و تغییر کنشهای اختیاری انسان و هستیهای انسانی است.
اهمیت مسئله ما از چه جهت است؟ ما در هر فرهنگی دستهای از مفاهیم داریم و فرهنگها مفاهیم خودشان را شکل میدهند و معمولا مفاهیم مرکزی دارند. شاید همان مفهومی که برخی به آن دال مرکزی میگویند با آنچه ما مراد میکنیم انطباقپذیر باشد. هر فرهنگی دستهای مفاهیم دارد که نقش مرکزی در کل آن فرهنگ دارند چه فرهنگ عمومی و چه فرهنگهایی که در محیط آکادمیک مهندسی و تولید شدند. مثلا لیبرالیسم خواستگاهش آکادمیک است و دانشمندان تولیدش کردند ولی در سطح معرفت عمومی آمده است. در لیبرالیسم کلمه آزادی، کلمه بنیادین است. خود آزادی با اراده انسانی تولید میشود. میخواهم بگویم هر فرهنگی مفاهیم مرکزی دارد که آن مفاهیم مرکزی، سنخشان سنخ اهداف است مثلا در لیبرالیسم آزادی هم تکلیف است، هم هدف است.
من تعبیر «هر فرهنگی» را به کار بردم تا عرض کنم قبل از نزول قرآن، خداوند بشر را به گونهای آفریده که هر مکتبی جعل میکند باید مفهوم و معنای مرکزی داشته باشد. خدا همین منطقی که در انسان آفریده را در شکل عالی در کتاب خودش به ما القا کرده است و قرآن مفاهیم بنیادینی که موجب احیای انسان و مفایم بنیادینی که موجب اماته انسان است را بیان کرده است. این مفاهیم بنیادین است چون منشا همه مفاهیم احیاگر و اماتهگر هستند. جنس این مفاهیم هم ارزشی معطوف به واقع است یعنی هستیهایی است که انسان آنها را ایجاد میکند.
از این نکته منتقل میشوم به اینکه اگرچه خداوند به زبان قوم سخن گفته ولی معانی را به حال خودش رها نکرده است. برخی تصور میکنند اگر خدا به زبان قوم صحبت کرده، معانی آنها هم در سطح همان قوم است. قرآن به زبان قوم است ولی خداوند در صنعت زبان، به معنا خصوصیت میدهد. به تعبیر دیگر وقتی انسانها قرآن را میخوانند معنای ابتدایی آن را میفهمند ولی وقتی قرینهها را ملاحظه میکنند میبینند معنای خاصی از آن واژگان اراده شده است. ما باید این ساختها و معانی الهی را دریابیم؛ این نظریهای است که ایزوتسو بیان کرده است.
خدا با زبان وحی با ما سخن گفته و وحی در قالب مفاهیم است و مفاهیم در قالب کلمات بیان میشود. بنابراین نقطه ارتباط ما با قرآن مفاهیم است و ما وحی را در قالب مفاهیم درمییابیم. این مفاهیم برساختهای الهی است و با مفاهیم عادی متفاوت است. من میخواهم به هستیهایی بپردازم که به اراده انسان برمیگردد و حدود این هستیها را خداوند بیان کرده است.
یک زمان که من اسناد بالادستی کشور را بررسی میکردم چنین تصوری داشتم که وقتی ما مفاهیم را در اسناد به کار میبریم برایش دانش نظامیافتهای نداریم که بگوییم علت اینکه این مفهوم را انتخاب میکنیم این قاعده است، بلکه چون در این فضا تنفس کردیم این مفاهیم را انتخاب میکنیم. من اسم این را معرفت عمومی میگذارم. معرفت عمومی معرفت است ولی ضابطه چندانی ندارد. در مورد قرآن هم همین سوال مطرح است؛ یعنی چرا خدا برخی مفاهیم را در قرآن به کار برده و مفهوم دیگری را به کار نبرد؟ در مورد قرآن اینطور نیست که انتخاب مفاهیم تصادفی باشد بلکه فعل خدا در انتخاب مفاهیم معنادار است.
چند مثال در این زمینه عرض کنم؛ یکی از مفاهیمی که ما در هدفگذاریها به کار میبریم مفهوم روخوانی و روانخوانی است. مفهوم روخوانی و روانخوانی با تعبیر قرائت میسور که مورد بیان قرآن است تفاوت دارد. خب اینکه افراد فقط قرآن را از رو بخوانند خیلی هدف کوچکی است. البته من نمیگویم روخوانی بد است ولی میخواهم بررسی کنم جایگاه این هدف در ساختار معنایی و مفهومی قرآن کجا است.
یکی دیگر از مفاهیم که میان قرآنیون گسترش پیدا کرده است مفهوم انس است. انس چیز بدی نیست ولی آیا قرآن درباره خودش مفهوم انس را به کار برده است؟ در تعابیر پربسامد قرآن و اهل بیت چنین تعبیری مشاهده نمیشود. تحلیل من این است که انس یک مفهوم عاطفی است. انس بخشی از چیزهای مطلوب است و تراز هدفگذاری نیست و آنکه لازم است تمسک به قرآن است. این تمسک یک شخصیت معنایی دارد که فقط هستی تمسک تولیدش میکند، هستی انس تولیدش نمیکند. برخی مشرکان با امام مانوس بودند ولی طبق بیان همان امام اینها مرده به شمار میروند. این افراد با شخص امام انس دارند ولی آیا معتصم و متمسک شمرده میشوند؟ خیر. تصور کنید پیامبر(ص) در حدیث ثقلین به جای تعبیر «تمسک»، کلمه «انس» را به کار میبرد. بسیاری از کسانی که امیرالمومنین(ع) را تنها گذاشتند با ایشان مانوس بودند ولی متمسک نبودند. این واژگانی که ما به کار میبریم بار معنایی راهبردی که قرآن و معصوم مراد کرده است را به دوش نمیکشند.
عرض من این است اگر میخواهیم فرهنگ را بازسازی کنیم باید بر اساس چه مفاهیمی این کار را کنیم؟ سراغ مفاهیمی برویم که خودمان ساختیم یا دستمان را به سمت قرآن دراز کنیم و ببینیم مفاهیم قرآن چیست. آن دستگاه مفهومی، معیار معصوم است نه دستگاه مفهومی که ما ساختیم.
مفهوم دیگر تدبر است. من معتقدم نباید تدبر را به قرآن نسبت بدهید. قرآن چهار جا از این مفهوم استفاده کرده است و در هر چهار جا تدبر را از کفار خواسته است؛ از کسانی که مورد نکوهش قرآن هستند. به عنوان مثال فرموده است: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا». در هر چهار کاربرد، از کفار دعوت میکند قرآن را بازبینی بدبینانه کنند تا اگر میتوانند از آن اشکالی درآوردند ولی انسان مومن کجا قرآن را بدبینانه مطالعه میکند؟
متاسفانه در طول تاریخ عالمان ما اصطلاحی که قرآن ساخته را کنار گذاشتند و به جایش مفهوم دیگری را اصطلاح کردند. یکی دیگر از این مفاهیم جهاد است. در تمام کتب فقهی جهاد به معنای قتال به کار میرود، تازه بعد از انقلاب بود که تعابیری نظیر جهاد سازندگی و جهاد اقتصادی و جهاد علمی به کار رفت. جهاد دو مولفه معنایی دارد؛ هم سمت و سوی خدایی داشتن و هم کوشش مضاعف، یعنی هر چه در توان دارید به کار ببرید. از این مفاهیم زیاد هستند. این نکته را ایزوتسو کشف کرد که لغت هیچ وقت نمیتواند قرآن را توضیح دهد و بعد از اسلام همان لغات جاهلی با معنایی جدید در قرآن به کار رفته است. اگر شما به لغت بسنده کردید در جهان فرهنگ دچار تحریف میشوید یعنی به جای مفاهیم قرآنی سراغ مفاهیم که خودتان ساختید میروید.
انتهای پیام