اینجا یادمان شهدای هویزه است، دانش آموزان دختر از شوشتر و تهران و یزد و کرمان و نقاط دیگر کشور آمدهاند. یک راوی شروع کرده به صحبت. بعضی دانش آموزها گعده گرفته و بگو و بخند میکنند. بعضی دیگر در دالان ورودی یادمان که حال و هوای معنوی خوبی دارد و از سقف آن صدها پیشانی بند آویزان شده است نشستهاند، ولی بعضی دیگر با شهدا خلوت کردهاند؛ بر مزار یک شهید که اصلا او را نمیشناسند، نشسته و در حال و هوای خود هستند. اشک میریزند. آنقدر حالشان خوب است که آدم به حالشان غبطه می خورد. یادمان شلوغ شده است ولی پر است از خلوتهای عاشقانه.