اصغر دادبه، حافظشناس، دینپژوه، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی و مدیر گروه ادبیات دائرةالمعارف بزرگ اسلامی و از شاگردان استاد شهید مرتضی مطهری درباره نوروز و تجلی آن در شعر فارسی، یادداشتی را در اختیار خبرگزاری ایکنا اصفهان قرار داده که متن آن را در ادامه میخوانید:
«ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی / از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی / چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن / که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی / به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی / به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی / چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست / مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی / طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن / کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی / سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی / که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی / ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست / مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی / میای دارم چو جان صافی و صوفی میکند عیبش / خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی / جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع / که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی».(حافظ).
تبریک به هموطنانم بهمناسبت فرارسیدن نوروز، نوروز پیروز، نوروزی که یادگار اجداد ماست، نوروزی که حکایتها در بر دارد از شادیها، شادخواریها، معنویتها، زندگیها، مرگها و هر آنچه که در طول تاریخ پر فراز و نشیب این مرزوبوم اتفاق افتاده است. حکایت نوروز، حکایت دیگری است.
غزل مورد اشاره، جزو غزلهای برجسته و معروف حافظ است که انتخاب آن نه فقط بهدلیل اینکه واژه نوروزی در صدر غزل جای گرفته، بلکه حکایتها در این غزل هست و شاید دیدگاههای حافظ در مورد نوروز را بتوان جمعاً در همین غزل دید. نخست، به دو نکته کلی و مهم توجه کنیم، بهعنوان درآمد بحث. نکته کلی و مهم نخست، خود جشن، جشن نوروز. توجه داشته باشید که جشن چه در معنای لغوی و چه در معنای اصطلاحی، میتوان معانی آن را به ظاهری و باطنی تقسیم کرد. معنای ظاهری در واقع سرور و شادی و نشاط است که اگر به پهنه ادب فارسی بنگریم، توصیفات طبیعتگرایانه و ظاهرگرایانهای که از صدر ادب فارسی، از رودکی و شاعران خراسان آغاز شد و تا روزگاری که فعلاً مورد نظر ماست، روزگار سعدی و حافظ، از روزگار نوروز که روزگار نشاط است و ایمنی، سخن منوچهری، «و تا درخت غنچه برآورد و بلبلان مستاند / جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند»، توصیفات شادخوارانه ظاهری، اما نه در معنای منفی، بلکه در معنایی که خواهیم دید، جزو زندگی و لازمه آن است، در متون ادبی شاهد هستیم.
معنای باطنی جشن در واقع نیایش است، نیایش خدا. ببینید چگونه ظاهر و باطن به هم پیوند میخورد. در ظاهر، بحث شادی و شادخواری مطرح است که لازمه زندگی است. معنای باطنی، نیایش است، نیایش خدای بزرگ و در نتیجه، بلافاصله جشن و بهتبع آن، جشن نوروز که جشن جشنهاست، با نیایش خدای بزرگ پیوند میخورد و توصیفات درونگرایانه در شعر دورههای بعد، بهویژه در اشعار عرفانی، بهنوعی بیانگر این معناست. خواهیم دید که شاعران ما در دورههای بعد، در سیر از ظاهر به باطن، توجه ویژهای بدین معنا کردند و یادگارهایی که خواهیم دید، از خود بر جای گذاشتند. خود سعدی که حالتی میانه دارد، تا حافظ با حرکت رندانه و ویژه خودش، توجهی که به جشن و نوروز در معنای ظاهری و باطنی کرده، در خور توجه است.
نکته دومی که بهعنوان درآمد بحث و بحثی کلی که در طول بحثهای دیگرم میخواهم آن را باز کنم، به همین صورت، پرداختن به نوروز و معانی آن است، بهتبع جشن. آنجا هم میتوانیم همین تقسیمبندی را داشته باشیم، یعنی تقسیمبندی ظاهری و باطنی و ظاهری باطنی با توجه به حرکت ویژه حافظ. در نتیجه، اگر بر نوروز از منظر ظاهر بنگریم، بهعنوان جشن طبیعت و جشن شادی و شادخواری و توصیفاتی که از آغاز تاریخ ادبمان تا روزگار سعدی و حافظ، قابل توجه و بحث است.
در دیدگاه باطنی، نوروز جلوههای مختلفی دارد که همین جلوهها، آن را ماندنی کرده است. هم در باور نیاکان ما پیش از آمدن آیین مقدس اسلام به ایران و هم پس از آمدن این آیین مقدس، در باور نیاکان ما، نوروز آغاز آفرینش است. عبارتی از ابوریحان بیرونی، دانشمند بزرگ همه دورانها در التفهیم، «اول روزی است از زمانه و بدو فلک آغازید گردیدن»، در واقع بحثی فلسفی است که آغاز آفرینش و هستی و حرکت فلک و طبیعتاً بهدنبال آن، حرکت هستی، بهنظر نیاکان ما، از یک وقتی، اگر وقت تسامحاً از منظر فلسفی بهکار میرود، آغاز شده و در باور نیاکان ما، نوروز بوده است. همین مسئله، نوروز را هم قدری فلسفی میکند و تسامحاً بگویم شاید برای من دانشجوی فلسفه، یادآور نخستین آفریده و عقل اول در آرای فلسفی میتواند باشد و گمان میکنم، قابل تطبیق و قابل بحث.
وقتی مسئله را چنین دیدیم، جلوه و معنای دیگر نوروز، چنانکه در متون هم آمده، روز مقدس است که پس از فرود آمدن فرورها (ارواح) در روزهای آخر سال به زمین فرامیرسد. حتی همین چهارشنبهسوری کذایی در باور نیاکان ما، مسئلهای معنوی بوده است. در نگاه آنها، یک جشن آرام شادیآور بوده، مبتنی بر باورهای معنوی و حتی دینی. در پی آن جشنها و ماجراها، جشن جشنها، جشن مقدس نوروز فرامیرسد و به این ترتیب، بعد دیگر نوروز، در واقع تقدس آن است که رنگ دینی پیدا میکند، نه فقط در آن سوی تاریخ ما، پیش از ورود اسلام، چه در این سو هم این اتفاق میافتد، هم در آن زمان، هم در این زمان. به هر حال، این جشنها و بهتبع آن، نوروز یک معنای باطنی دارد و نیایش حقتعالی، ابعاد معنوی ویژه خودش را دارد و باید حساب آن قصه را که مسئله اصلی است، از این ماجراها جدا کنیم و با دقت به آن باورها بنگریم.
همین مسئله، یعنی جنبه باطنی و معنوی نوروز بود که آن را حفظ کرد. دهها جشن داشتیم. چرا سده و مهرگان نماند؟ هر دوی آنها جشنهای زیبا و نجیبی بودند. به هر حال، یک ویژگی در چیزی که میماند، وجود دارد. اولاً هر چیزی که پدید میآید، یک نیاز است. اگر نیاز نباشد، پدید نمیآید و اگر پدید آمد، نمیپاید. اینکه نوروز در همه این قرون و اعصار پاییده و مهر تأیید اسلام بر آن خورده است، معنایش این است که یک ویژگی داشته که مطلوب بوده است. خیلی نباید دنبال چیز عجیبی گشت. نوروز مربوط به سنتهای ملی ماست. بسیاری از این سنتهای ملی و باورهای ما، مهر تأیید اسلام بر آنها خورده است.
یگانه کشور بزرگ و متمدنی که به تصرف اسلام درآمد، ایران بود و این ایرانیان بودند که بهقول علامه اقبال لاهوری، تمدن اسلامی را به آنجایی رساندند که باید میرساندند و تصریح میکند که اگر ایران فتح نشده بود، تمدن اسلامی ناقص میشد. این مسئله کمی نیست، بنابراین شگفتانگیز نیست اگر در متون روایی برجسته قدیم میخوانیم که خدمت مولا علی بن ابیطالب(ع) شیرینی بردند، فرمود چه خبر است، گفتند نوروز است و او این عبارت را بر زبان راند که «نیروزنا کل یوم؛ هر روز را برای ما نوروز قرار دهید». حتی این مطلب را در باب مهرگان نقل کردند، برای اینکه آیین اسلام، آیین حرکت و پویایی و شادی است و با حرکت و شادی که مخالفتی نیست. مهر تأیید مولا علی(ع) و خاندان پیامبر(ص) بر سنتهای ایرانی مشهود است. این عبارت را هم مجلسی نقل کرده و هم بهدنبال او، بزرگان دیگر شیعه، تا صاحب مفاتیحالجنان که امام صادق(ع) خطاب به معلب بن خنیس فرمودند: «چون نوروز شود، غسل کن و پاکیزهترین جامههای خود را بپوش و با بهترین بوهای خوش خود را خوشبو بگردان، روزه بدار و چون از نماز پیشین و پسین و نافلههای آن فارغ شوی، چهار رکعت نماز بگزار، بعد از نماز سجده شکر کن و دعا بخوان که چون چنین کنی، گناهان پنجاه ساله تو آمرزیده شود».
آیا تأییدی از این بالاتر؟ بگذریم که متأسفانه برخی از بزرگان مثل امام محمد غزالی علیه نوروز حرف زدند و آن را رسم مجوسان دانستند، ولی میبینیم که خاندان وحی اینگونه آن را تأیید میکنند و این در تمام منابع معتبر شیعی موجود است. بعد هم یک امر عقلی است. نخستین روز بهار و نخستین روز سال که جهان متحول میشود، طبیعت نو میشود، هستی از سر گرفته میشود، زیباترین جشن است و تأیید این بزرگان الهی مسئلهای جدی است. این بخشی از آن چیزی است که علامه اقبال میگوید. کم نیست باورهای ایرانی که تأیید شده است و همچنان استمرار دارد و اگر تأیید نمیشد، استمرار پیدا نمیکرد. در نتیجه، ابعاد مختلف این روز و جشن بزرگ و بهویژه این بعد معنوی، مقدس و دینیاش، آن را حفظ کرد و نگه داشت. آن بُعد ظاهری هم بُعد بیمعنا نیست، بُعدی است که لازمه زندگی است. هیچ ظاهری، بیباطن نیست و هیچ باطنی هم بدون ظاهر نیست. به هر حال، از ظاهر باید به باطن رفت. طبیعی است که بُعد دیگر نوروز برای ما مثل تمام آیینهایمان، بُعد هویت ملی و ملیت است که در جای خودش باید صحبت کرد.
با توجه به اینکه هم جشن معنای ظاهری دارد، بهطور عام و معنای باطنی و هم نوروز و به آن ابعاد نگاه کردیم و در طول تاریخ ادبمان، به هر دو پرداخته شده است. یعنی در بخشی از تاریخ ادب ما، در سبک خراسانی و همچنین در سبک بازگشت، بُعد ظاهری و شادخوارانه بهدلایلی که عرض خواهم کرد، مورد توجه بوده است. در شعر عرفانی ما، بُعد باطنی و معنوی مورد توجه بوده است. این دو حرکت موازی و مکمل هم را در تاریخ ادبمان میبینیم. در شعر حافظ، این دو به هم میپیوندد و پیوستن این دو در شعر حافظ اهمیت ویژهای دارد و یکی از وجوهی است که حافظ را حافظ کرده است، مثل بسیاری از موارد دیگر.
یک غزل بهظاهر شادخوارانه، ولی پیوستن دو وجه مهم در سخن حافظ است که زینتبخش عرایض ناقابل خودم میکنم.
«نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی / که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی / من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش / که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی / چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی / وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی / در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است / حیف باشد که ز کار همه غافل باشی / نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف / گر شب و روز در این قصه مشکل باشی / گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست / رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی / حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد / صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی».
انتهای پیام