به گزارش ایکنا، حمیدرضا محبوبی آرانی، استاد دانشگاه تربیت مدرس، شامگاه 30 بهمن ماه در نشست علمی «مسئله نیچه»، که از سوی مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد، گفت: نیچه نقل کرده است که ما دو نوع نگاه میتوانیم به فلسفه داشته باشیم؛ در یک نگاه که آن را حکمت خالده بدانیم که قرار است حقایق جاودانی را فارغ از زمان و مکان برای ما بازگو کند و دیگر فلسفهای که در سنت فلسفی مدرن با آن مواجه هستیم. این فلسفه دنبال حقایق جاودان نیست و دغدغه رسیدن به حقایقی ورای زمان و مکان را ندارد بلکه کاملا تاریخمند و زمانمند است و قصد دارد به مسائل و دغدغهها جواب بدهد.
وی با بیان اینکه ما برای فهم نیچه ابتدا باید بفهمیم که او چه مسئلهای داشته است، اظهار کرد: آیا مسئله او کشف یکسری حقایق جاوادن ماورای زمان و مکان بوده یا در یک زمان و مکان و تاریخ و فرهنگی زیست میکرده و میخواسته به پرسشها و دغدغههای روز خود پاسخ دهد که به نظر بنده نیچه به دنبال چنین مسئلهای بوده است. مانند کانت و هگل و شوپنهاور و ...که دنبال راه حل برای رفع دغدغههای کشور و محیط زندگی خود بودند. نیچه در یک خانواده کاملا مذهبی پروتستانی بزرگ شد و در چنین فضایی با مسائلی در محیط پیرامون مواجه بوده و تلاش کرده که به آنها پاسخ دهد.
استادیار دانشگاه تربیت مدرس اضافه کرد: عدهای قائل بودند که ما فقط متافیزیک داریم و متافیزیک، فلسفه به معنای حقیقی کلمه است؛ وی در کتاب زایش تراژدی گفته است که این کتاب ممکن است از نظر خیلی افراد سبب شود فکر کنند کار من ساده و ابتدایی است؛ وی در ابتدای کتاب آورده است که شاید دستهای از خوانندگان از رواداشتن توجهی چنین جدی به مسئلهای زیباییشناسانه رنجیده خاطر شوند به ویژه اگر این خوانندگان هیچ تصوری از هنر بیش از یک نمایش مفرح اما در حاشیه در قبال جدیت هستی نداشته باشند. ما یک مسئله جدی مانند زندگی و هستی داریم و ممکن است برخی بگویند هستی و حیات کجا و مسائلی مانند زیبایی و ... که نیچه بیان کرده است کجا؟
محبوبی آرانی بیان کرد: نیچه با دو مسئله اصلی مواجه بود، از یک طرف مسئله فرهنگ پویا، زنده و آفریننده. این که واقعا فرهنگ اصیل و سالم در برابر فرهنگ منحط و تباهی چیست؟ وی در برخی آثار اولیه خود معتقد است که فرهنگ یونان باستان نمونهای از کاملترین فرهنگ سالم و الگوست. وی میپرسید جامعه مدرن دچار این همه بیگانگی است و درمان آن چیست؟ از دید وی تاسیس فرهنگ تراژیک (زیباییشناسی) جدید مهمترین راه حل آن است. این مسئله (بیگانگی) در آلمان آن دوره حداقل از زمان کانت به بعد وجود داشته و در آثار هنری و اشعار و ... خودنمایی کرده است.
استاد دانشگاه تربیت مدرس گفت: دومین دغدغه او موضوعی است که در هگل و حتی کانت هم شاهدیم و آن مسئله مرگ خداست (نه خدای صرفا دینی و خدای مسیحیت) و این صدا در نیچه آشکارتر از همه شده است؛ از دید او هر گونه روایتی از جهان متافیزیکی اعم از روایت کانت و هگل و شوپنهاور باعث ایجاد خلا بزرگ خواهد شد و آن اینکه آیا زندگی، ارزش زیستن دارد؟ آلمان آن زمان با مطالعات یونان باستان و ادبیات و فرهنگ آن آشنایی چندانی نداشت ولی نیچه به خوبی با آن آشناست و به صورت درخشانی در این زمینه کار کرد و دنبال مواجه اصیل آلمانی با یونان باستان بود نه نگاه از منظر کشورهای دیگر اروپایی. دغدغه او این بود که فرهنگ بدیلی برای آلمان بیابند زیرا آلمان قرار است از کشورهای دیگر اروپایی پیشروتر و پویاتر باشد.
وی افزود: نیچه معتقد بود که فرهنگ آلمانی باید روی پای خود بایستد زیرا ما الان تحت تاثیر فرهنگ فرانسه هستیم و تا تحت تاثیر این فرهنگ باشیم شکست خوردهایم. در اروپای مرکزی همه اندیشمندان متفقالقول بودند که جوامع مدرن بیمار هستند، میگفتند زندگی در دنیای مدرن، وحدت و انسجام ندارد، در آغاز دوره مدرن نظامات دانشگاهی و تخصصگرایی را زیر سؤال میبردند، نیچه معتقد بود که تخصصی شدن سبب میشود تا استعدادهای بشری شکوفا نشود، چیزی که ما الان به تبعیت از فرهنگ غرب در دانشگاههای خودمان هم به آن گرفتار هستیم.
وی تاکید کرد: نیچه درباره آینده نهادهای آموزشی آلمان کتاب نوشته و با این نظام آموزشی درافتاده است و معتقد است این نوع نظام، نمیتواند انسان تربیت کند بلکه عدهای کارگر علمی تربیت میکند.
محبوبی آرانی اضافه کرد: در این شرایط زندگی افراد تکهتکه شده و با طبیعت احساس هماهنگی ندارند، احساس غربت میکنند و معنایی برای زندگی خودشان ندارند و بی خانمانی فکری و معرفتی دارند. عقلگروی اعصاب خردکن که سراسر زندگی بشر را در بر گرفته بود، بهادادن بیش از حد به فلسفه و کمرنگ شدن عمل، درونگرایی و دروننگری افراطی چیزهایی است که مورد گله نیچه است و دنبال راه حل برای آن است.
استاد دانشگاه تربیت مدرس بیان کرد: فلاسفهای مانند نیچه مسئله و دغدغه اصلی آنان فرهنگ و یافتن راه حل برای انسجام اجتماعی بوده است، البته دغدغه او محدود به این مسئله نبود؛ آلمان مسائل دیگری هم داشت؛ این کشور در مقایسه با سایر کشورهای اروپایی در آن دوره یک گام به جلو بود، بازارهای اروپایی در حال شکوفایی بودند و نظام سرمایهداری آن زمان پا به پای انگلیس حرکت میکرد؛ قدرت فرانسه در آن زمان رو به افول بود زیرا از آلمان شکست خورده بود؛ وحدت ملی آلمان، آموزش و اقتصاد و رفاه و حمل و نقل و ... روبه رشد بود ولی یاس و دلمردگی و به تعبیر آلمانیها، یک درد جهانی و مالیخولیایی، فرهنگ آن زمانه را در بر گرفته بود.
وی اظهار کرد: ما دورهای را در آلمان از 1900 تا 1960 داریم که اساسا هگل و کانت قهرمان فکری آن نبودند بلکه شوپنهاور میداندار بود و بیشترین کتاب و مقالات درباره این فیلسوف چاپ میشد زیرا جو بدبینی و جهان دردی بر مردم حاکم شده بود؛ اگر هگل از روایت خطی جهان حرف میزد و همه چیز را رو به بهبود و کمال مطلق میدانست و اینکه جهان به سمت خودآگاهی و آزادی سیر میکند، شوپنهاور هستی را در قالب شکوه وحشتناک میدانست.
وی اضافه کرد: شوپنهاور رهبر یک نسل آشفته و بی رهبری شده بود که در فضای باتلاقی آلمان تنفس میکردند و نیچه هم در چنین فضایی رشد یافت و با مسائل شوپنهاور هم روبرو بود؛ الحاد بی قید و شرط شوپنهاور حاکم بود؛ نیچه میگوید کانت زیرآب استدلالهای اثبات و رد خدا را زد و به ما نشان داد که ما نمیتوانیم برای اثبات خدا یا رد او حرف بزنیم و به لحاظ معرفتی دست ما بسته است و در این شرایط خدا مرده است یعنی انسان و بشر کاری ندارد که خدا زنده است یا مرده یعنی خداوند فاقد کارکرد میشود، ممکن است اعتقاد هم داشته باشند و کلیسا باز باشد ولی خدا در عرصه زندگی انسان، کارآمدی ندارد.
محبوبی آرانی اضافه کرد: نیچه میگوید بودا وقتی مرد مجسمهای را در جایی به عنوان سایه او گذاشتند تا مردم باور نکنند که بودا مرده است؛ تعبیر نیچه این است که سایه خدا ممکن است قرنها تداوم داشته باشد ولی آن خدای مسیحی که موجب اتحاد و یکپارچگی و پویایی باشد وجود ندارد و فاقد تاثیر است. این مسئله راه را برای تفکر نیهیلیسم نیچه باز کرد. کانت تقریبا صد سال قبل از نیچه گفته است آسمان پرستاره بالای سر من، مرا به حیوانی در میان سایر حیوانات مخلوق تبدیل میکند که هیچ اهمیتی ندارم و پس از برخورداری کوتاه مدت از نیروی حیاتی باید بدن مادی خود را به سیارهای که ذرهای بیش در کیهان نیست باز پس بدهم و هیچ و پوچ و دقیقا همین تعبیر را نیچه هم به کار میبرد؛ تعبیری که کانت آن را شروع کرد و در فرهنگ آلمانی جا باز کرد.
محبوبی آرانی بیان کرد: نیهیلیسم در کلیترین توصیفی که نیچه دارد یعنی هر چیزی که رخ میدهد بی معنا و بی مفهوم است در حالی که نباید بی معنا باشد؛ انسان نیهیلیست انسانی است که درباره جهان اینگونه داوری میکند یعنی جهان آن طور که باید باشد نیست و رنج و احساس و کنش ما هیچ معنایی ندارد؛ شور نیهیلیسم، شور بیهوده است.
وی افزود: از نظر او نیهیلیسم دو معنا دارد؛ اول بی ارزش شدن ارزشهای اخلاقی؛ به این معنا که ادعای متااخلاقی در تبیین ارزشهای اخلاقی، فاقد ارزش هستند. نیچه مدعی است که والاترین ارزشهای ما خودشان، خودشان را بی ارزش کردهاند. نیهیلیسم حالتی است که در آن هیچ چیزی برای انسان اهمیتی ندارد.
استاد دانشگاه تربیت مدرس تصریح کرد: سقراط معتقد بود هر چیزی که حقیقت است عین خیر است و برای اینکه ما به زیبایی و خیر برسیم باید به حقیقت برسیم، این تفکر در طول تاریخ به جایی رسید که کانت گفت همه مفاهیم متافیزیکی که ما آن را روزی حقیقت میدانستیم، یا مقولات فاهمه هستند و یا مفاهیم مشروط عقل محض؛ اگر فاهمه هستند فقط در همین حد اعتبار دارند و اگر در قلمرو عقل محض باشند فاقد هر نوع مشروعیت در مقام روایتگری از جهان هستند یعنی حقیقتی به آن معنا وجود ندارد.
محبوبی آرانی اضافه کرد: نیچه با تبارشناسی نشان میدهد همه چیزهایی که ما روزی آن را والا میدانستیم از دل چیزهای بی ارزش بیرون آمدهاند؛ از منظر نیچه ما در دوگانگی خیر و شر قرار داریم؛ او در خصوص زهد و عشق و همدردی و ... تحلیلهای روانشناسی، تبارشناسی و فیزیولوژیکی ارائه کرده و معتقد است که احساسات والا و ارزشمند از دل احساسات بی ارزش ما بیرون آمدهاند. او میگوید هر چیزی را که تو ایدهآل میبینی من بشری میبینم.
انتهای پیام