«باور متزلزل» اقتضای دینداری در دوران مدرن است
کد خبر: 4115238
تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱۴۰۱ - ۱۱:۱۴
حامد قدیری بیان کرد:

«باور متزلزل» اقتضای دینداری در دوران مدرن است

استاد دانشگاه ادیان و مذاهب ضمن اشاره به اقتضائات دینداری در عصر جدید، بیان کرد: وقتی با آدمی روبه‌رو می‌شوید که باور متفاوتی دارد این پرسش برای شما مطرح می‌شود که من بر حقم؟ این پرسش دائما در ذهن شما زنده است و هر لحظه باور خودتان را به چالش می‌کشید.

به گزارش ایکنا، نشست «بحران دینداری در زندگی روزمره» با حضور حامد قدیری، استاد دانشگاه ادیان و مذاهب، شب گذشته 26 دی‌ در باشگاه اندیشه برگزار شد که گزیده آن را در ادامه می‌خوانید؛

هر وقت می‌خواهم درباره دین صحبت کنم وقتی به بسم الله می‌رسم تردیدی در دلم هست و نمی‌دانم این جمله را بگویم یا نگویم و این ارجاعات دینی برای کسی که می‌خواهد درباره دین صحبت کند چه نسبتی دارد. این تردید در بحث امروز می‌تواند شکل و شمایلی پیدا کند. وقتی با نمادهای دینی برخورد می‌کنیم چرا با تردید‌هایی مواجه هستیم و چگونه باید با این تردید برخورد کنیم.

ما شهودا تفاوت جدی بین خودمان و اجدادمان احساس می‌کنیم. ما احساس می‌کنیم اجداد ما در محیط‌هایی زندگی می‌کردند که خیلی طول می‌کشید با انسان دیگری که باور متفاوتی داشته باشد مواجه شوند. من می‌خواهم درباره بحران دینداری در زندگی روزمره صحبت کنم. زندگی روزمره کلیدواژه است. وقتی از زندگی روزمره صحبت می‌کنم از موضع پدیدارشناسی صحبت می‌کنم یعنی از آن چیزی که شخصا با آن برخورد دارم صحبت می‌کنم. اگر من از در خانه بیرون بیایم ممکن است ساکن واحد روبرویی من باور متفاوتی نسبت به من داشته باشد و از طرفی نمی‌توانم آن را شر انگاری کنم. این شر انگاری مسئله مهمی است. شر انگاری به این معنی است که در ذهن شخص این باور وجود دارد که حقیقت واضح است و روشن است و کسی که با این حقیقت فاصله دارد شرارتی در ذاتش دارد. در گذشته این شر انگاری وجود داشت ولی امروز چنین نیست و قرابت انسانی مانع از این می‌شود دیگران را طرد کنیم.

نمی‌توان روی نقطه بحران ایستاد

این وضعیت که ممکن است من با آدم‌های دیگری مواجه شوم می‌تواند یک بحران باشد؟ وقتی ما می‌خواهیم درباره وضعیت بحرانی توضیح دهیم باید توجه کنیم زمانی که بیماری به نقطه نهایی می‌رسد به نقطه بحران رسیده است. این نقطه عطف چه شکلی است؟ یا طرف به سمت صحت می‌رود یا سمت مرگ یعنی روی این نقطه بحرانی نمی‌توان ایستاد و این نقطه ما را به یک سمت سوق می‌دهد. به نظر می‌رسد به یک معنا این وضعیت یک وضعیت بحرانی است. چرا بحرانی است؟ چون اگر ما سنت دینداری‌مان را از پدران و مادران‌مان گرفته باشیم وقتی در این موقعیت قرار می‌گیریم ممکن است در بدو امر بگوییم گیری وجود دارد و من نمی‌توانم دائما همراه این گیر زندگی کنم. باید مشخص کنم چه وضعیتی در قبال این شرایط دارم. مثلا ممکن است برای خروج از این بحران بگویید باید از باورهای دینی دست شست یا اینکه سفت و سخت به باورهای خودتان پایبند باشید.

این توصیف وضعیت بحران دینداری در زندگی روزمره است. ما در زندگی روزمره با آدم‌های مختلفی مواجهیم که نمی‌توانیم آنها را شر انگاری کنیم و باید تمهیدی برای آن پیدا کنیم. این نقطه اول بحث من است. من می‌خواهم تلاش کنم ببینیم می‌شود تمهیدی برای این مسئله ارائه کرد تا از نقطه بحرانی خارج شویم. من ابتدا تلاش می‌کنم این وضعیت را توصیف کنم و توضیح دهم چه می‌شود که ما و پدرانمان تجربه متفاوتی از این نحو دینداری داریم. بعد درباره اقتضائات مختلف این دینداری صحبت کنم و در بخش سوم بگویم چه کار می‌توانیم بکنیم.

پیوند جامعه و آسمان در دوران پیشامدرن

در باب اینکه چطور می‌توانم این تفاوت را توصیف کنم از استعاره پازل استفاده می‌کنم. هر قطعه پازل نسبتی با قطعه‌های دیگر دارد. استعاره پازل به من کمک می‌کند تفاوت خودمان و اجدادمان را توضیح دهم. ما چند نسل قبل‌تر نحوه‌ای جاگیری داشتیم یعنی جاگیر شدن در ساختاری که با آن هماهنگ شده است. در عصر مدرن مثل قطعه پازل از جایی که داشتیم کنده شدیم. آن «جا» چند مولفه دارد. یک مولفه‌ به این می‌پردازد؛ من به عنوان شخص ذیل یک جامعه قرار می‌گیرم که ذاتا دینی است. این جامعه حول محور یک باور شکل گرفته است و سعادت و شقاوت شخصی من با سعادت و شقاوت جامعه گره خورده است. در چنین جامعه‌ای قانون باید از جانب بالا بیاید و پیوندی میان جامعه و آسمان وجود داشته باشد. انسانی که در این وضعیت زندگی می‌کرد برایش کاملا بدیهی بود باید باور دینی داشت، برایش کاملا بدیهی بود به قدرت مطلقی در ساحت غیب باور داشته باشد.

در نگاه پیشامدرن که به اجداد ما نزدیک است در چنین موقعیتی جاگیر شده بودیم و قطعه‌ای از این پازل بودیم ولی الآن چطور؟ تمام این نظام تغییر کرده و تمام این نسبت‌ها باعث شده با جاگیری متفاوتی مواجه شویم. مثلا به جای اینکه اساسا یک فرد هضم شده در جامعه باشم به یک فرد مطلق تبدیل شدم که حقوق فردی دارم و طبق ملاک‌های فردگرایانه تصمیم می‌گیرم. اگر در نظام قدیم یک نفر کشیش می‌شد احساس می‌کردیم او وظیفه مقدسی بر عهده گرفته که این وظیفه از دوش دیگران برداشته شود، مثل آنچه در آیه نفر آمده است. شما نیز در قبال این افراد وظیفه دارید حرفشان را بپذیرید ولی الآن کسی به حوزه برود می‌گوییم تصمیم خودش است یعنی کاملا این پیوند قطع شده و من احساس نمی‌کنم این شخص با رفتن به حوزه دارد وظیفه‌ای از دوش من برمی‌دارد. این یک نظام جدید فردگرایانه است. ما دیگر ساختار اجتماع را حول محور باور شکل نمی‌دهیم و حول محور ملت یا قرارداد اجتماعی شکل می‌دهیم، مقوله‌هایی که گسسته از آسمان است.

امکان تکثر در جهان مدرن

در نظام مدرن این داستان کاملا توضیح داده می‌شود وقتی من یک آدم دیگر را می‌بینم انگار پذیرفتم در این جهانی که آسمان کم‌رنگ‌تر از گذشته است امکان تکثر وجود دارد. هر کس باورهای خودش را دارد و اگر من یک باوری دارم به این معنا نیست که لزوما تمام اجتماع پشت سر من است و من می‌توانم دیگری را شر‌ انگاری نکنم. ما در وضعیتی قرار گرفتیم که از در خانه بیرون آمدن و دیدن یک انسان دیگر را می‌توانم نوع دیگر تحلیل کنیم چون در دوران مدرن قرار گرفتیم و مواجهه ما مدرن شده است.

وقتی می‌خواهیم درباره دینداری در زندگی روزمره صحبت کنیم نمی‌توانیم جنس دینداری خودمان با اجدادمان را مثل اجدادمان با اجدادشان مقایسه کنیم. در این وسط یک شکافی بوده و ما از جا کنده شدیم در حالی که نسبت اجداد ما و اجداد آنها چنین نبوده است. ما تجربه متفاوتی داریم و این تجربه را توضیحاتی که تا اینجا عرض کردم توضیح می‌دهد.

این نحو از دینداری برای ما اقتضائاتی به همراه دارد. مهمترینش این است من در وضعیت باور متزلزل قرار می‌گیرم یعنی وقتی با آدمی روبرو می‌شوید که باور متفاوتی دارد این پرسش برای شما مطرح می‌شود که من بر حقم؟ این پرسش دائما در ذهن شما زنده است و هر لحظه باور خودتان را به چالش می‌کشید. مثلا یک توییت می‌بینید و باور شما به چالش کشیده می‌شود. پس ما هر لحظه داریم با فردی مواجه می‌شویم که باورهای ما را به چالش می‌کشد.

حالا می‌خواهم سراغ گام سوم بروم؛ در این وضعیت باید چه کار کرد؟ کلیدواژه‌ای که خیلی با آن درگیر هستم تقریر است. تقریر یک پدیده مدرن است که ریشه در متافیزیک دارد. در این وضعیت ما نهایت کاری که می‌توانیم کنیم این است باورهایمان را تقریر کنیم. کوهپایه‌ای را تصور کنید که باور من نوک کوه است. من باید تمهیدی برای باورم پیدا کنم که تا سطح شهر برسد؛ یعنی تا سطحی که برای طرف مقابل من نقطه شروع قابل قبولی باشد. نمی‌خواهم استدلال فلسفی کنم بلکه باید بتوانم به زبان بیاورم، طوری که اگر در مقابل دیگری قرار گرفتم بتوانم باورهایم را توضیح دهم.

انتهای پیام
captcha