امروز سیام ذیالقعده، سالروز شهادت امام جواد(ع) است. امام محمد بنعلی بنموسی(ع) که کنیه او ابوجعفر و ملقب به جواد و تقی است، نهمین امام شیعیان دوازدهامامی بعد از پدرش علی بن موسیالرضا(ع) و پیش از پسرش امام هادی(ع) است. امام محمد تقی(ع) در سال ۱۹۵ هجری قمری در مدینه به دنیا آمد و در دوران کودکی، پدرش را از دست داد. مادرش کنیزی از نوبیا در شمال آفریقا، یا از امپراطوری روم شرقی بود.
امام محمد تقی(ع) بیشتر سالهای کودکی خود را در مدینه و به دور از پدر به سر برد. به این دلیل که وقتی پدرش، در پی احضار مأمون، برای برعهده گرفتن ولایتعهدی وی از مدینه خارج شد، هیچ یک از اعضای خانوادهاش را با خود همراه نکرد. به نوشته طبری، مورخ اهل سنت، مأمون دخترش امحبیب را به عقد امام رضا(ع) درآورد و دختر دیگرش امفضل را برای امام محمد تقی(ع) که در آن زمان سن کمی داشت، عقد کرد. منابع دیگر، ازدواج امام جواد(ع) با امفضل را مربوط به سال ۲۱۵ هجری قمری یعنی بعد از مرگ امام رضا(ع) و در دوران امامت محمد تقی(ع) میدانند.
دورنمای یک امام نابالغ، باعث شک و شبهههای زیادی در جامعه آن روز شیعه شد. به این دلیل که برخی از زعمای امامیه، بلوغ را لازمه امامت میدانستند؛ لذا به سمت احمد بنموسی(ع)، عموی امام محمد تقی(ع) گرایش پیدا کردند و فرقه احمدیه را شکل دادند. برخی دیگر با اعتقاد به پایان یافتن امامت با موسی کاظم(ع)، که پیش از آن شایع شده بود؛ به واقفیه پیوستند و به مؤلفه مشهور شدند. در مقابل این فرقهها، حامیان امام محمد تقی(ع)، استدلال میکردند که علم امامت ربطی به سن و سال ندارد؛ همانطور که سن کم عیسی(ع) مانع نزول وحی بر وی نشد.
به دلیل اختناق موجود و همچنین، گسترش جمعیت شیعه، ارتباط امام محمد تقی(ع) با شیعیانش بیشتر از طریق نامهنگاری بود. امام جواد(ع) همچنین، وکلای زیادی در اقصینقاط حکومت اسلامی داشت که به نمایندگی از او امور شیعیان را سامان میدادند. این شبکهٔ وکالت که در دوران ائمهٔ پیشین بنیان گذاشته شده بود، کمکم شکل سیاسی پیدا کرد. مأمون که امام محمد تقی(ع) را با شورشهای پراکندهٔ شیعیان مرتبط میدانست، برای کنترلش، او را به بغداد فراخواند و دخترش امفضل را به ازدواج او درآورد. عباسیان که این ازدواج و ورود امام محمد تقی(ع) به دستگاه خلافت را بر خلاف منافع خود میدانستند، با برگزاری مناظرههای علمی، سعی در کم کردن اعتبار او کردند.
امام محمد تقی(ع) در حکومت عباسی دو بار به بغداد احضار شد. سفر اول در زمان مأمون چندان طولانی نبود. بار دوم، در ۲۸ محرم سال ۲۲۰ قمری به دستور معتصم عباسی وارد بغداد شد و در ذیالقعده همان سال در بغداد به شهادت رسید. روز شهادت وی، در بیشتر منابع، آخر ذیالقعده است. پیکر ایشان را در کنار جدش موسی بنجعفر(ع) در مقبره قریش در کاظمین به خاک سپردند. سن او را به هنگام شهادت ۲۵ سال گفتهاند و ازاینرو، جوانترین امام شیعیان به هنگام شهادت بوده است.
صبر و بردباری
امام نهم(ع) در مقابل مصائب و گرفتاریهای روزگار به شدت شکیبا و بردبار بود. آن حضرت در مقابل حوادث سخت و پیشآمدهای ناگوار هیچگاه برآشفته و مضطرب نمیشد بلکه با اتکال به خدای متعال به صبر و تحمل روی میآورد. البته این در صورتی بود که به شخص حضرت مشکلات روی میآورد؛ اما در مورد اصول اسلامی و حدود الهی کاملا در مقام دفاع برآمده و موضعگیریهای اساسی و حساب شده داشت. مدارا با همسر ناشایست، بردباری در قبال ستمهای حاکمان مستبد و صبر در ناملایمات فراوان زندگی همانند شهادت پدر، نمونههایی از بردباری آن حضرت است. آن بزرگوار صبر بر مصائب را از بهترین صفات نیک مردان قلمداد کرده و میفرمود: «اَلصَّبْرُ عَلَی المُصیبَةِ مُصیبَةٌ عَلَی الشَّامِتِ بِها؛ شکیبائی بر ناملایمات و مصائب، بر شماتت کنندگان مصیبت زده ناگوار است».
مردی از حضرت جواد(ع) تقاضا کرد که وی را سفارشی بنماید. امام(ع) فرمود: آیا اگر موعظه کنم، آن را پذیرفته و عمل میکنی؟ گفت: بلی!. امام(ع) فرمود: «تَوَسَّدِ الصَّبرَ، وَاعْتَنِقِ الفَقر؛ صبر را تکیهگاه و پشتوانه خود قرار داده، در رویارویی با فقر و ناکامی آن را در آغوش گیرد».
ابنمهران میگوید: حضرت جواد(ع) در نامهای به یک مرد مصیبتزده چنین نگاشت: «حادثه ناگوار مرگ فرزندت را یادآور شدی و اضافه کردی که فرزند از دست رفتهات محبوبترین فرزندت بود. روش خداوند متعال این گونه است که از والدین دوستداشتنی ترین فرزند را میگیرد تا پاداش مصیبت دیده را عالیتر و بهتر عنایت کند. خداوند، پاداش تو را زیاد کند و جزای نیک در عزایت عنایت فرماید و به تو صبر عطا کرده و دلت را محکم گرداند. او، خدای قادر و تواناست و به زودی جانشین شایستهای در عوض فرزند از دست رفتهات به تو ارزانی دارد. امیدوارم که خداوند دعایم را در حق تو بپذیرد». انشاءالله تعالی.
شجاعت در گفتار
امام جواد(ع) تمام فضائل اخلاقی و کمالات انسانی را از اجداد طاهرین خود به ارث برده بود. یکی از خصلتهای والائی که آن گرامی به تمام معنا حائز بود، شجاعت و صراحت لهجه در گفتارهای حقطلبانه بود.
روزی مأمون از گذرگاهی عبور میکرد، کودکانی که در کوچه بازی میکردند از مشاهده موکب سلطنتی مأمون ترسیده و پا به فرار گذاشتند. فقط یک کودک در جای خود ایستاده بود. مأمون به نزد کودک رسیده و از او پرسید: چرا تو مثل دیگر بچهها فرار نکردی؟ و از سر راه ما کنار نرفتی؟ کودک با کمال شجاعت اظهار کرد که من گناهی مرتکب نشدهام تا به خاطر ترس از کیفر آن فرار کنم و راه هم که برای خلیفه تنگ نیست تا با کنار رفتن آن را بگشایم. تو از هر کجای راه دوست داری، بگذر!
مأمون که از منطق قوی و صراحت لهجه کودک تعجب کرده بود، گفت: تو کیستی؟ کودک با افتخار تمام گفت: من، محمد بنعلی بنموسی بنجعفر بنمحمد بنعلی بنحسین بنعلی بن ابیطالب(ع) هستم. مأمون پرسید: چقدر از علوم و دانش مطلع هستی؟ امام جواد(ع) فرمود: علوم و گزارشهای آسمانی از من بپرس! مأمون با او خداحافظی کرده و رفت. او، یک باز شکاری داشت که در سفرها برای تفریح با آن به شکار میپرداخت. وقتی از امام نهم(ع) فاصله گرفت، پرنده شکاری را برای صید رها کرد و باز شکاری به سرعت در آسمانها به پرواز درآمد و لحظاتی از افق دید خلیفه ناپدید شد. سپس بازگشت، در حالی که او ماهی کوچکی در منقار خود داشت که هنوز نمرده بود. مأمون از آن صید غیر عادی تعجب کرد. آن ماهی را در کف دست خود گرفته و به سوی شهر آمد. وقتی به همان محل بازی کودکان رسید، دوباره همه کودکان پراکنده شدند، اما امام جواد(ع) از جای خود حرکت نکرد. مأمون پرسید: ای محمد! در دست من چیست؟ فرمود: ای خلیفه! پدرم از پدرانش و آنان از رسول خدا(ع) و آن حضرت از سوی جبرئیل از پروردگار عالمیان نقل کرده است که: خداوند متعال دریاهائی آفریده است که بخار آب از آن دریاها بلند شده و ماهیان ریز دریا را همراه خود به آسمان برده و ابرهای متراکمی را تشکیل میدهند. پادشاهان بازهای شکاری خود را به آسمان میفرستند و آنان، آن ماهیهای ریز را شکار کرده و به نزد شاهان میآورند. پادشاهان آنها را به کف دست گرفته و تلاش میکنند تا سلاله نبوّت و جانشین پیامبر(ص) را با آن بیازمایند.
مأمون که از هوش سرشار، علم بیکران و منطق عقلانی و شجاعت آن سلاله نبوت به شدت متعجب شده بود، بی آنکه از ته دل راضی باشد، زبان به تحسین امام جواد(ع) گشوده و گفت: راست گفتی و پدرانت و پروردگارت هم صادقانه سخن گفتهاند. به راستی که تو فرزند امام رضا(ع) هستی.
جود و احسان
معروفترین لقب پیشوای نهم شیعیان جواد است. آن رهبر فرزانه را به خاطر جود و عطای فراوانش به این نام خواندهاند که برگرفته از نامهای زیبای پروردگار متعال است. در فرازی از دعای امام صادق(ع) میخوانیم: أَنتَ اللّهُ لا اله الاّ أنْتَ الجَوادُ الماجِدُ. و در فرازی از دعای روز بیست و ششم ماه رمضان، همنوا با امام زینالعابدین(ع) میخوانیم: یا اللّهُ یا جَواداً لا یَبْخَلُ یا اللّهُ لَکَ اْلأسْماءُ الْحُسنی؛ خداوندا! ای بخشندهای که در او بخل راه ندارد. خداوندا! تو دارای نامهای زیبا هستی!
نام جواد یادآور جود و بخشش و احسان پروردگار متعال است که در وجود مقدس حضرت امام محمدتقی(ع) تجسم یافته است و کرامت و احسان پدران بزرگوارش را در اذهان زنده میکند. در اینجا برخی از نمونههای جود و احسان حضرتش را به نظاره مینشینیم.
علی بنمهزیار میگوید: حضرت امام محمدتقی(ع) را دیدم که نماز واجب و غیر واجب خود را در یک قبای خز طارونی به جا میآورد و برای من هم قبای خز دیگری بخشید و فرمود: این لباس را من در موقع انجام نماز پوشیدهام و به من فرمود که این لباس اهدائی را در هنگام نماز خواندن بپوش.
امام جواد(ع) در کمکرسانی به محرومان و درماندگان نهایت تلاش خود را به عمل میآورد و تا حد امکان به آنان کمک میکرد. محمد بنسهل بنیسع قمی از افرادی است که به افتخار دریافت لباس متبرک از امام نهم(ع) نائل شده است، او در این مورد میگوید: «من در شهر مکه مجاور بودم. از آنجا به مدینه آمده و به حضور امام جواد(ع) رسیدم. در نظر داشتم که از آن امام عالیقدر در خواست کنم که به من لباسی به عنوان تبرک عنایت کند، اما فرصت نشد و از محضرش خدا حافظی کرده و بیرون آمدم. در پیش خود گفتم: حالا که حضورا نتوانستم خواستهام را به آقا بیان کنم، پس طی نامهای از محضر آن گرامی خواستهام را طلب میکنم.
نامهای نوشته و تقاضایم را در آن اظهار کردم. سپس، تصمیم گرفتم که به مسجد رفته و دو رکعت نماز بخوانم آنگاه صد مرتبه به درگاه الهی استخاره کنم، اگر به دلم افتاد، که نامه را به حضورش میفرستم و اگر نیفتاد، نامه را پاره کرده و به دور بریزم.
نماز را خواندم و بعد از نماز به دلم افتاد که نامه را به حضورش نبرم و آن را پاره کرده و از شهر مدینه بیرون آمدم و در همین موقع که به راه افتاده بودم، پیکی از راه رسید و لباسی را که در بقچهای پیچیده بود، به همراه داشت. او از اهل کاروان از محمد بنسهل قمی میپرسید تا اینکه به من رسید و مرا شناخت. به من گفت: مولای تو (امام جواد(ع)) این لباس را برایت فرستاده است. لباسهای تقدیمی امام، دو لباس نرم و نازک بودند. احمد بنمحمد گفته است: محمد بن سهل از دنیا رفت؛ من غسل دادم و در آن دو لباس اهدایی امام(ع) او را کفن کردم.
انتهای پیام