بانویی که قربانی کشف حجاب رضاخانی شد
کد خبر: 4155082
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۲۴ تير ۱۴۰۲ - ۱۰:۰۸

بانویی که قربانی کشف حجاب رضاخانی شد

فاطمه سلطان، بانوی عفیفه‌ای که نامش با حجاب و حیا پیوند خورد تا امروز بعد از ۸۶ سال یادآور حجب و حیای زنان پاکدامن خطه آذربایجان باشد، زنانی که جان سپردند، اما حافظ حجاب فاطمی خود شدند.

مزار فاطمه سلطان، روستای کهنمو

فاطمه سلطان، بانوی عفیفه‌ای که نامش با حجاب و حیا پیوند خورد تا امروز یادآور حجب و حیای زنان پاکدامن خطه آذربایجان باشد، زنانی که جان سپردند، اما حافظ حجاب فاطمی خود شدند. ماجرا به حدود ۸۶ سال پیش بازمی‌گردد، سال ۱۳۱۶ زمانی که رضاشاه با افکار انحرافی خود دستور کشف حجاب‌ها را صادر می‌کرد. اجرای این قانون نه تنها در شهرها، بلکه به روستایی چون کهنمو هم رسیده بود. 

کهنمو، روستایی که قلب مردمانش آکنده از دین و اعتقاد بود و زور و ظلم سردمداران نیز نمی‌توانست آنان را از باورهایشان جدا کند، جایی بود که رابطه بر ضابطه غلبه می‌کرد و همانگونه که بازماندگان دوران رضاخان روایت می‌کنند، همواره ماموران محلی با مردم و اعتقاداتشان همراه بودند، اما مامورانی که تعلق خاطری به منطقه نداشتند، فرمان شاه را بی‌کم و کاست اجرایی می‌کردند همانند یعقوب امنیه که نامش هنوز هم در خاطر بازماندگان است.

بانویی که قربانی کشف حجاب رضا خانی شد

کدخدا، ناجی عفاف و حجاب زنان

طبق روایت شاهدان عینی، آن زمان، ماموران برای اجرای فرمان شاه، چادر از سر زن‌ها کشیده و پیراهن‌های بلند مردانه را که آن زمان مرسوم بود، پاره کرده و به هر نحو به مظاهر دینی و سنتی حمله می‌کردند که در میان این بحبوحه‌ها، کدخدای روستای کهنمو(سال ۱۳۱۶) با مشاهده سواران(ماموران شاه)، افرادش را به میان روستاییان می‌فرستاد که زنان و دختران را از کوچه‌ها و خیابان‌ها به داخل خانه‌هایشان فراری دهند تا گزندی از جانب ماموران شاه تهدیدشان نکند. 

اما گاه زنانی بی‌خبر از هجوم ماموران شاه، در کوچه‌ها و پس‌کوچه‌ها و کنار چشمه‌ها حضور داشتند که چادر از سرهایشان کشیده می‌شد، همانند «فاطمه سلطان هاشمی کهنمویی»، بانوی ۱۸ ساله‌ بارداری که به همراه طفل سه ساله خود در چشمه‌ کنار خانه مشغول شست‌وشوی لباس‌ها بود و چنگال اهریمنی ماموران شاه، چادر از سر وی برداشته و حیات را بر او تنگ می‌کنند. 

فاطمه سلطان، بانویی بود که عفت سراسر وجودش را احاطه می‌کرد و طبق روایت‌ فرزندش، به حدی از اقدام ماموران ترسیده و حالش نزار شده بود که حتی نمی‌توانست چندقدمی را به سمت خانه بردارد و جسارت ماموران شاه به حجاب وی، باعث شد تا فاطمه سلطان با فرزندی در شکم بعد از سه روز جان بسپارد و فرزند سه ساله‌اش «فاطمه» سال‌های سال با درد بی‌مادری زندگی گذرانده و تنها پناهش آغوش مادربزرگ باشد.

«فاطمه سلطان» بانویی که قربانی کشف حجاب رضا خانی شد

 حیایی که دختر از مادر به ارث برد

فاطمه‌ سه ساله‌ قصه‌ ما که حجب و حیا را همانند نامش از مادرش «فاطمه‌ سلطان» به ارث برده، اکنون حدود ۹۰ سال سن دارد و همچنان ساکن روستای کهنمو است. خبرنگار ایکنای آذربایجان‌شرقی به همراه جمعی از بانوان در هفته حجاب و عفاف به خانه فاطمه دانش‌پژوه، فرزند شهیده حجاب «فاطمه سلطان» رفته است تا روایتگر وقایع دوران کودکی‌اش باشد. با مهربانی و درحالی که چادرش را محکم روی صورتش گرفته بود، به استقبال آمد. 

طفل سه‌ ساله‌ فاطمه سلطان اکنون خود مادربزرگی مهربان است، اما هنوز هم سختی‌های دوران کودکی‌اش را که با شهادت مادرش آغاز شده بود، هرگز فراموش نکرده و با بغض آن دوران را به خاطر می‌آورد، او که به خاطر کهولت سن گوش‌هایش سنگین شده، به دقت به صحبت‌ها گوش داده و می‌گوید: خوب به خاطر دارم، لحظه‌ای را که مامور بلند قامت شاه چادر از سر مادرم کشید و مادرم که باردار بود، نتوانست فرار کند و از شدت ترس خشکش زد. 

او می‌گوید: به خیال خود و برای حمایت از مادرم چوبی برداشته و به سمت مامور رفتم اما طفل صغیر چه می‌توانست بکند. مادرم به خاطر ترس و وحشتی که به جانش افتاده بود، سه روز در بستر بیماری افتاد و در نهایت جان سپرد و من بعد از او روزهای سخت‌ را در زندگی تجربه کردم و تنها پناه من، مادربزرگ بود. 

دختر فاطمه سلطان که به همراه مادربزرگش هر روز به مزار مادرش می‌رفت، ادامه می‌دهد: مادر بزرگ هر روز به مزار مادرم می‌رفت و حتی گاه شب‌ها نیز سر مزار می‌خوابید و از نبود مادرم به شدت غمگین می‌شد. 

او به شرایط نامساعد روانی و اجتماعی علیه حجاب در آن زمان اشاره کرده و می‌گوید: آن زمان بانوان از تردد در کوچه‌ها می‌ترسیدند و برای در امان ماندن از شر هجوم ماموران و سواران، چادرهای مخصوص با پارچه‌های راه راه(شبیه چادرملی‌های امروز) می‌دوختند.

فاطمه دانش‌پژوه که به همراه پدر و مادرش در زمان واقعه مسجد گوهرشاد در مشهد بود، اضافه می‌کند: پدرم تعریف می‌کرد که در واقعه گوهرشاد جوی خون در مشهد به راه افتاده بود و وضعیت بسیار ناراحت کننده بود.

وی در ادامه، رعایت حجاب را وظیفه‌ و فریضه‌ای برای بانوان و دختران مسلمان عنوان و تأکید می‌کند: به خاطر اعتقاداتم همانند مادر حجاب و چادرم را بر سر دارم و انتظار دارم دختران امروزی نیز حجاب خود را به‌طور کامل رعایت کنند. رعایت حجاب، دستور خداوند است و باید حافظ چادری که به زور از سر مادرها برمی‌داشتند، باشیم.

در مورد ماجرای کشف حجاب‌ها در کهنمو، روایت شده که یکی از ماموران چادر از سر دختران روستا کشیده و با افتخار چادرها را به پاسگاه برده بود که در مقابل رئیس پاسگاه گفته بود «چادرها به کارمان نمی‌آید و به صاحبانش بازگردانید». مامور که می‌خواست چادرها را به پدر آن دخترها تحویل دهد با این پاسخ مواجه شده بود: «دست نامحرم به این چادرها خورده و قبولشان نمی‌کنیم». 

«فاطمه سلطان» بانویی که قربانی کشف حجاب رضا خانی شد

دورانی که ترس و خفقان حاکم بود 

حاج محمدآقا حدادی از دیگربازماندگان دوره رضاخان است که پدرش در آن زمان کدخدای ده بوده و حتی ناصرالدین شاه نیز که چندی از دوران کودکی‌اش را در آن منطقه گذرانده، به خانه‌شان رفت و آمد داشته است. به گفته خودش حدود ۱۰۰ سال سن دارد و جزو قدیمی‌های روستاست که وقایع بسیاری را در زندگی خود تجربه کرده و شاهد بوده است. 

او به مشاهدات خود از دوران کشف حجاب رضاخانی اشاره می‌کند و می‌گوید: در آن زمان خفقان و ترس حاکم بود و چادرها را از سر زنان کشیده و پیراهن‌های بلند مردانه را که آن زمان مرسوم بود، پاره می‌کردند. 

حدادی با بیان اینکه ماموران شاه به کرات به روستا آمده و چادر از سر زن‌ها می‌کشیدند، ادامه می‌دهد: مامور بخشدار همواره مقابل مسجد می‌ایستاد و به کسی اجازه ورود نمی‌داد، حتی برپایی عزاداری برای سیدالشهدا ممنوع بود و حتی در خانه نیز مراسمی برگزار نمی‌شد. یعقوب امنیه جزو ماموران شاه و انسان ظالمی بود که سوار بر اسب بر مردم ظلم می‌کرد و در نهایت نیز همان اسب بر سر وی کوفته و او را راهی وادی آخرت کرده بود. 

وی با بیان اینکه مردان در آن زمان سرهایشان را با کلاه می‌پوشاندند و عیب بود که مردی کلاه بر سر نداشته باشد، ادامه می‌دهد: ماموران شاه کلاه پهلوی آورده بودند و نمی‌گذاشتند مردم از کلاه‌های سنتی خود استفاده کنند. 

حدادی در آن زمان پسری نوجوان بود، به ماجرای فرار مادرش از چنگال ماموران شاه نیز اشاره و روایت می‌کند: در آن زمان دیوارها کوتاه و پشت بام‌ها متصل بود. مامورها چادر از سرمادرم برداشته بودند و مادرم برای فرار از دستشان پشت بام به پشت بام می‌دوید.

بخشی از روایت فاطمه سلطان و جریان کشف حجاب رضاخانی در روستای کهنمو را خواندیم که به آخرین مزار از محدوده قبرستان قدیمی روستا پیوند خورده بود. مزاری که «فاطمه سلطان» در آن به خاک سپرده شده و در کنار جاده کهنمو به کندوان قرار دارد. این مزار که تا مدتی قبل بی‌نام و نشان بود و در شرف نابودی قرار داشت به واسطه تلاش بچه‌های پایگاه حضرت معصومه(س) و راهنمایی فاطمه دانش‌پژوه (دختر فاطمه سلطان) تا حدی بازسازی و با بنری نام و نشان‌دار شده است؛ همچنین سرود فاطمه سلطان نیز توسط همین بچه‌ها آماده و در روستا اجرا شده است.

محمد عباسزاده کهنمویی، جزو جوانان فعال روستا بوده که در باب کشف حجاب رضاخانی در کهنمو و ماجرای شهادت فاطمه سلطان مستندی ساخته و همچنین ماجرای این شهیده حجاب را در قالب شعری سروده که در ادامه می‌خوانید: 

سر و رو خاکی و گِلی، زخمی 
و به سر چادری که پاره شده
مادرم بود؛ مضطرب، تنها
با نفس‌های پُر شماره شده! 
گفتمش: مادرم بگو چه شده‌ست
از چه رو این چنین پریشانی؟
صورتت نیلی است و خونین است
چانه و قسمتی ز پیشانی 
گفت: آرام باش دخترکم
گر شکسته سر و پَر و بالم
از قناتی که رخت می شستیم
یک نفر کرده سخت دنبالم 
آمد و در حیاط لَختی چند
شست رویی و چاک کرد نَفَس
مثل مرغی که بعد مدت‌ها
شده آزاد از حصارِ قفس 
گفت: قانون تازه آوردند
چادر و چارقد شده ممنوع
به سرِ مردها به جز شاپو
هر کلاهی نمی شود مطبوع 
این بلایا که آمده به سرم
همه زیر سرِ رضا خان است
کهنمو امن نیست، جان دلم
سر کوچه نرو، نگهبان است 
رفت و کنج اتاق، جا خوش کرد
حال و روزش نداشت تعریفی
یک زنِ باردارِ ترسیده...
شاید این درد یافت تخفیفی 
دیگر از جای خود بلند نشد
دو سه روزی فُتاد بر بستر
بیخبر چشم‌های خود را بست
نشد احوال مادرم بهتر 
خانه ما سیاه پوش شد و
رفت از آسمان من خورشید
فوت شد دخترِ خدیجه خانم
این خبر بین روستا چرخید 
مادر من که سن و سال نداشت
زیر خروار خاک شد پنهان
کفنش چادر سیاه‌اش شد
شد جوانمرگ "فاطمه سلطان" 
گفت مادر بزرگ، غصه نخور
بعد از این هیچ بی قرار نباش
گفت هر وقت که دل تو گرفت
هیچ جا جز سر مزار نباش 
یادش افتاد روضه‌ی زهرا
کوچه و سیلی‌ای که مادر خورد
چادرش بر زمین کشیده شد و
ضرباتی که پشت آن در خورد 
گفت: جانم، کمی صبوری کن
دوره پهلوی نخواهد ماند
قُلدُران دیر و زود رفتنی‌اند
نامشان را به قصه باید خواند 
سال‌هایی گذشته و حالا
اثری نیست از رضاخانی
و زنی از هراس کشف حجاب
نیست در خانه حبس و زندانی

انتهای پیام
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
علی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۲/۰۴/۲۴ - ۲۱:۴۳
0
0
سلام و خسته نباشید عالی بود تا حالا نشنیده بودم این مساله رو ممنون
captcha