زندگی و حماسه فرزند عفیف
کد خبر: 4160041
تاریخ انتشار : ۱۲ مرداد ۱۴۰۲ - ۲۱:۴۴
یادداشت

زندگی و حماسه فرزند عفیف

جامعه‌شناس و کارشناس دین، در ادامه سلسله یادداشت‌های خود پیرامون زندگی و حماسه عاشورائیان به زندگی و حماسه فرزند عفیف پرداخته است.

زندگی و حماسه فرزند عفیفبه گزارش ایکنا حجت‌الاسلام علیرضا قبادی، جامعه‌شناس و کارشناس دین به مناسبت ماه محرم و ایام سوگواری سیدالشهدا(ع) و یاران باوفای ایشان، در ادامه سلسله یادداشت‌های خود پیرامون زندگی و حماسه عاشورائیان به زندگی و حماسه فرزند عفیف پرداخته است که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

چنین نگاشته یا گفته می شود که حماسه و سلحشوری  پس از واقعه عاشورای دلدادگان اباعبدالله الحسین(ع) از چندان اهمیتی برخوردار نیست!  نویسندگان و گویندگان چنین توجیه می کنند که حماسه آفرینان پس از واقعه عاشورا به هنگام، انجام وظیفه نکردند! این سخن از سویی موجه است، اما چنین سخنی به صورت کلی  سبب نادیده گرفتن حماسه و کم ارج کردن سلحشوری سایر انصار اباعبدالله در زمان‌های دیگر شده و برخی از دلدادگان آن حضرت به فراموشی سپرده می‌شوند! برای نمونه  از  عبدالله بن عفیف ازدی یاد می‌کنیم. او از برگزيدگان شيعه بود و در جنگ‌های جمل و صفین در رکاب علی(ع) جنگید و چشمانش را نیز در این راه فدا کرد! از آن پس ملازم مسجد اعظمِ كوفه شد!  ...واقعه کربلا اتفاق افتاده بود! و ابن مرجانه با به شهادت رساندن اباعبدالله الحسین در کوفه و به اسارت گرفتن اهل بیت او، چنان سرمست پیروزی بود که گمان داشت که دیگر طاغوت به جای حق جایگزین شده است و  کسی را جرئت مقابله با او نیست! و او هرگونه بخواهد می‌تواند در حقیقت تصرف کند و...

 در مسجد کوفه به  منبر رفت و چنین سخن آغاز کرد: ستايش، خدايى را كه حق و اهلش را چيره كرد و امير مؤمنان و پيروانش(یزید) را يارى داد و دروغگو (امام علی) پسر دروغگو( امام حسین) را كُشت! عبدالله بن عفیف ازدی با شنیدن کلمات ناحق و کفرآمیز  ابن مرجانه نگذاشت سخن او ادامه یابد،  از جا برخاست و گفت: اى پسر مرجانه! دروغگو پسر دروغگو، تو و پدرت هستيد و هر كس كه تو را به كار گماشت و نيز پدرش.

اى دشمن خدا! آيا فرزندان پيامبران را مى‌كُشيد و بر منبر مؤمنان چنین سخن مى‌کنید؟!  ابن زياد، خشمگين شد و گفت: چه كسى سخن مى‌گويد؟ عبدالله بن عفیف ازدی گفت: من سخن می‌گویم! اى دشمن خدا! آيا نسل پاكى را كه خداوند، آنان  را  در كتابش از آلودگی‌ها پاک دانسته، مى‌كُشید و ادعاى مسلمانى مى‌كنید!؟ سپس گفت: ای فرزندان مهاجر و انصار كجا هستید! تا از لعنت شدگان پيامبر(ص) انتقام گيرید؟ عبید الله،  پس از سخنان فرزند عفیف خشمناک به کاخ ستم رفت! و برخی افراد از قبیله  عبدالله را جمع کرد و گفت: به خدا سوگند، رهایتان نمی‌کنم، مگر آن كه عبداللّه را به من تحویل دهید. سپس به عمرو بن حَجّاج، محمّد بن اشعث، شَبَث بن رِبعى و... گفت: اين نابينا  را برایم بياوريد. آنان به سوى خانه عبد اللّه بن عفيف رفتند و در خانه او  را شكستند و بر او هجوم آوردند. دخترش فرياد كشيد: اى پدر! دشمن به خانه وارد شده است! عبدالله گفت: دخترم! نگران نباش! شمشيرم را به من برسان! 

او با خواندن اشعار زیر به دفاع از خود می‌پرداخت: من پسر با فضیلت  عفيفم،  بسى زره پوشيده‌ام و قهرمانانى از آنان را بر خاک افكنده‌ام. ابن عفيف از پشت و راست و چپ مورد هجوم قرار گرفت تا آنكه او را اسیر کردند و بر عبيد اللّه بن زياد، وارد نمودند.

سپس گفت‌وگوی میان حق و باطل در گرفت!  عبیدالله که از پاسخ‌های این مرد باطن بین در مانده  شده بود، حکم به کشتن او داد. عبد اللّه بن عفيف گفت: ستايش، ويژه پروردگار جهانيان است. من سال ها از پروردگارم، طلب شهادت مى‌كردم، تا آنکه چشمانم را از دست دادم واز شهادت مأیوس شدم، اكنون خداوند اجابت يكى از قديمى ترين دعاهايم را به دست شقی‌ترین مردان رقم  می‌زند! ابن زياد دستور داد، گردنش را زدند و تنش را به  دار آويختند!  رحمت خدا بر او باد که حسین علیه السلام  را در زمان خود با اهدای خونش یاری کرد!

انتهای پیام
captcha