علیرضا قزوه؛ شاعر و پژوهشگر ادبی نسبت به حوادث این روزهای غزه و بمباران بیمارستان المعمدانی واکنشی دوباره نشان داده که در شعر «غزه میخندد» به صورت کلماتی تبلور پیدا کرده است.
غزه میخندد
جنازهها مصراعهای شعرند
غروب، پرتقال خونی له شده است
و هزار ترکش
بر گیجگاه ماه نشستهست
صبح ، اسب سپید بیسواریست
گلابگیران خون است
و سرهای بریده
یکییکی به شیشههای گلاب تبدیل میشوند
به دار کشیدهاند ناقوسها را
ستارگان کوچک
دنبال مادرانشان میگردند
در چشمهای ساکت طفلان غزه
چقدر باران و شعر تهنشین شده است
و این جنازه دختری به نام اسماست
نامش را هفت بار بر بدنش نقاشی کرده بود
بدون آنکه دنیا بداند
اسما، اسماءالحسنیست
و کودکان غزه
شاعران فردایند
تمامشان از معراج آمده بودند
و صداشان در زیر خاک
تا هنوز
سمفونی بلند بیداریست
آنها نمردهاند
تنها خودشان را به خواب زدهاند
شاید دارند قایمباشک بازی میکنند و
سرود دستهجمعی میخوانند
اگرچه غیر سلیمان و باد و شاعران
کسی صداشان را نمیشنود
اینجا گلها به سن تکلیف نرسیده
پرپر میشوند
اینجا به دور ماه سیمخاردار کشیدهاند
اینجا به دور صداها سیمخاردار کشیدهاند
کلید شهری را به دریا انداختهاند
در بندری بی کشتی
با کشتیهایی از اشک ستارگان
و زخمها فانوسهای دریاییاند
سحرگاهان، ماه
چون جنازهای بادکرده
نگاه میکند به شب غزه
به بیمارستان المعمدانی
در زیر خاک چقدر چراغقوه چشمان کودکان
روشن خاموش میشود
و غزه
سر بریده کودکان است
افتاده در کنار آیینهای شکسته
و پرزیدنتی
سیگار صبحگاهیاش را
در چشم کودکان غزه خاموش میکند
خروسها دیگر نمیخوانند
پدر دنبال دستگیره در میگردد
درهای دربهدر
خمشدهاند در درگاهی
بخواب کودک من !
کودک نمیخوابد
به جای گریه حتی قهقهه میزند
ستارههای شامگاهی از فراز کوه برآمدهاند
و قبه الصخره قهقهه طفلان است
نگاه کن!
غزه دوباره کمی لاغرتر شده است
اما با صورت استخوانیاش میخندد
شبی گذشت که محشر بود در زیر خاک و خاکستر
شبی گذشت و غزه کوتاه نیامد
و شیشههای شکسته میخندند
خروسها میخندند
بارانها میخندند
حتی جنازهها و آوارها با هم قهقهه میزنند
**
چشمها را ببندید
در غزه شب میشود
جاسوسان و غاصبان و مافیا بیدار میشوند
امشب دوباره به کدام زخم
شلیک میکنند؟
علیرضا قزوه
انتهای پیام