به گزارش ایکنا از اصفهان، صدوسیوسومین سمینار گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه اصفهان با عنوان «انفتاح وجودی از منظر امام علی(ع)»، روز گذشته، 30 آبانماه به همت انجمن علمی این گروه در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان برگزار شد.
در این سمینار، حامد ناجی، عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه اصفهان اظهار کرد: موضوعی را که قرار است به آن بپردازم، با طرح سه پرسش بیان میکنم؛ سه پرسشی که شاید در طول عمرتان چند بار از خود پرسیده باشید و یقین دارم که تا آخر عمر نیز این سؤالها را از خود خواهید پرسید.
وی افزود: بسیاری مواقع انسان از دست خودش احساس خستگی میکند و به این نتیجه میرسد که روزگار بسیار تلخ است، تحت فشار قرار گرفته، نمیداند چه کاری باید انجام دهد و در آن لحظه پاسخی برای خود ندارد. ما در خانوادهای زندگی میکنیم، در شهری به دنیا آمدهایم، در کشوری هستیم، درسی خواندهایم و در تاریخی قرار داریم، همه اینها مجموعاً هویت ما را تشکیل میدهد؛ درواقع شما مجموعهای از کاراکترهایی هستید که با یکدیگر جمع میشوند و شخصیت شما را تشکیل میدهند. گاهی ممکن است این احساس خستگی به خودکشی نیز برسد. اگر بخواهم خودم به این سؤال پاسخ دهم که آیا خسته شدهام یا نه، باید بگویم بسیاری از اوقات خستهام و این یک واقعیت است. اکنون این سؤال پیش میآید که چگونه میتوان از این احساس خستگی خارج شد؟
عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان ادامه داد: هر کدام از ما در خانوادهای به دنیا آمدهایم که نمیتوان آن را تغییر داد، همچنین در شهر و کشوری زندگی میکنیم که بسیاری اوقات آنها را هم نمیتوان تغییر داد. این ما هستیم که در خانوادهای به دنیا آمدهایم و در شهر و کشوری زندگی میکنیم و چیزی که میتواند تغییر پیدا کند، خود ما هستیم. افراد همیشه به جای اینکه خودشان را عوض کنند، پی تغییر در بیرون میگردند؛ برای مثال بهصورت عادی اگر بخواهیم چیزی را تغیر دهیم، به شهر دیگری میرویم تا حالمان بهتر شود، همه چیز را در جهان خارج دنبال و پاسخ آن خستگی را نیز در خارج جستوجو میکنیم. من میخواهم شما را فرابخوانم تا به جای اینکه در خارج از خود خستگیتان را برطرف کنید، در درون خودتان این کار را انجام دهید؛ درواقع مشکل اصلی خود شما هستید که احساس خستگی و ملال میکنید.
وی بیان کرد: بسیاری از اوقات در حالی که شما در جهان خارج تلاش میکنید و زحمت میکشید؛ اما درها به رویتان بسته است و این مسئله بارها برای همه اتفاق افتاده که به هر دری میزنیم، آن در بسته است؛ برای مثال در امور مالی فرض کنید فردی شغل الف را انتخاب میکند؛ اما نتیجهای نمیبیند، شغل ب را انتخاب میکند و باز انفتاحی پیدا نمیکند و شغلهای دیگر نیز همین روند را دارند. یا میگوییم در حیطه ادبیات مطالعه کنیم تا ببینیم حالمان خوب میشود یا نه یا درباره موضوعات دیگر بخوانیم؛ اما حالمان خوب نمیشود و همه درها بستهاند. حال این سؤال ایجاد میشود که چرا همه درها بستهاند و آیا دوست دارید این درها به رویتان باز شود؟ درواقع اینکه دلمان میخواهد درها به رویمان باز شود یا نه هم پرسشی اساسی است.
ناجی گفت: اکثر ما در ادبیات عامیانهمان تعبیری به کار میبریم و میگوییم فلان شخص آدم بزرگی است؛ منظور از این بزرگی چیست؟ در زبان فارسی، «بزرگ» لغت بحثانگیزی است. اگر بخواهیم این لغت را به انگلیسی ترجمه کنیم، اصطلاح Big man درست نیست و باید بگوییم great man، در زبان عربی نیز میگوییم رجل عظیم؛ حال با پرسشی جدی مواجه میشویم و آن این است که عظیم یعنی چه؟ ممکن است پاسخ ابتدایی ما این باشد که عظیم یعنی کسی که درس خوانده است؛ اما اگر دقت کنید، ممکن است در بین اطرافیانتان فردی باشد که تحصیلات چندانی ندارد و یا درس نخوانده؛ اما مقبولیت دارد و همه میپذیرند که او انسان بزرگی است؛ اما نمیدانیم که این بزرگی چه معنایی دارد و برای بزرگ شدن به چه چیزی احتیاج داریم. این سه پرسش وجودی و اساسی را که همه نیز به نوعی با آن مواجه هستند، علیبن ابیطالب(ع) پاسخ داده است.
وی افزود: خطبه 220 نهجالبلاغه در عین حال که کوتاه است و همانطور که سیدرضی گفته، کامل نیست، مضامین بسیار بلندی دارد. این خطبه در وصف سالکان و منظور از سالک، جستوجوگر راه حقیقت است. امیرالمؤمنین(ع) مدخل بحثش را اینگونه آغاز میکند: «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ» این تعبیر به نظر من یکی از تعابیری است که در کتابها به ندرت دیده میشود. منظور از «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ» یعنی کسی که عقل خودش را احیا میکند. ما میگوییم گوشمان یا چشممان ضعیف است؛ اما آیا میگوییم عقلمان ضعیف است؟ من تا به حال ندیدهام که کسی بگوید عقلم ضعیف است و همه ادعا میکنند که در نهایت عقل هستند. حال این تعبیر حضرت علی(ع) بسیار بلندتر از آن است و ایشان میگوید نه تنها عقل ضعیف است، بلکه خمود و مرده است.
عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان اضافه کرد: حضرت میفرماید افرادی هستند که عقلشان را احیا و زنده کردهاند و نفسشان را میرانند؛ بنابراین دو شاخص در وجود آنها پدیدار میشود: «حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ»؛ شارحان نهجالبلاغه رسماً نتوانستهاند این تعابیر را معنا کنند. معنای این دو تعبیر، فوق بزرگ است و اگر فردی فقط همین دو جمله را بیان میکرد، معلوم میشد که بسیار متفکر است. «دَقَّ» یعنی باریک کردن و ضعیف کردن و «جَلِيلُهُ» یعنی آنچه برای شما عظمت دارد. هر انسانی برای خودش جلائل و بلندای فکری دارد؛ برای مثال شما یک بلندای فکری برای خودتان دارید و میگویید من میخواهم استاد دانشگاه یا فردی نامآور شوم. حضرت امیر(ع) میفرماید که این بلندای فکری را باید کوچک کنیم و بگوییم این بلند نیست. آیا اگر بلندای فکری ما واقعاً قله بود، اینگونه وامیماندیم؟ اگر واقعاً بلند بود که باید باز میشدیم. حضرت میفرماید که اگر عقل درست کار کند، متوجه میشوید که بلندای فکریتان مشکل دارد و درواقع بلند نیست.
وی با اشاره به عبارت «لَطُفَ غَلِيظُهُ» ادامه داد: در ادبیات عرفی ما تعبیری وجود دارد که از آن بسیار استفاده میکنیم و میگوییم با فلان شخص نمیشود حرف زد؛ بعضی از آدمها زبر و خشناند، به تعبیر حضرت علی(ع) غلظت دارند و درشتاند. شما باید درشتی وجودتان را لطیف کنید. آیا درشتی و غلظت وجود ما در طول عمرمان لطیف میشود یا نه؟ برای مثال از شما میپرسم چند تا دوست دارید و شما به پنج نفر از همکلاسیهایتان اشاره میکنید. بعد از شما میپرسم که آیا با بقیه همکلاسیهایتان نمیتوانید دوست باشید و شما میگویید که آنها قابلیت دوستی با من را ندارند. حال این سؤال مطرح میشود که امیرالمؤمنین(ع)، پیامبر(ص) و یا حضرت مسیح(ع) با چه کسانی رفتوآمد میکردند و دوستانشان چه کسانی بودند؟ در جواب باید بگویم که با همه مردم؛ چون «لَطُفَ غَلِيظُهُ» بودند، به همه کمک میکردند، استثنا هم نداشت و همه را میبخشیدند؛ به همین دلیل حضرت رسول(ص)، رحمت للعالمین و یا حضرت مسیح(ع)، رحمت جهانیان لقب میگیرند. اگر عقل شما احیا شود و یا احیا شده باشد، به همان میزان باید این دو رکن در وجود شما حاصل شده باشد.
ناجی بیان کرد: حضرت علی(ع) در ادامه میفرماید: «وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ»؛ در مرحله سوم برای انسانی که عقلش را احیا کرده است، برقی حاضر میشود که بسیار رخشان و به نوعی راهنماست و باعث میشود که مسیر را بیاید؛ برای مثال اگر کسی که عقلش را احیا کرده است، بر سر دو راهی قرار گیرد، راه خودش را به او نشان میدهد؛ نه تنها راه برای او مشخص میشود، بلکه در طول راه نیز آن نور همراه اوست و راه را برایش باز میکند. «فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ»؛ وقتی راه برای ما باز شده و داخل مسیر نیز مشخص است، درها یکی پس از دیگری به روی ما باز میشود؛ درواقع وقتی عقل ما احیا شود، دیگر هیچ خبری از درهای بسته نیست، همه درها به روی ما باز میشوند، هیچ استثنایی هم وجود ندارد و آنقدر ادامه پیدا میکند تا به درب سلامت و آرامش میرسیم، به قول امروزیها کیفور میشویم و به نوعی به مقصد رسیدهایم.
وی افزود: این رسیدن به مقصد نشانههایی دارد: «وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ»، چنین انسانی بدنش آرامش دارد، با انسانهای معمولی متفاوت است و اصلاً آرامش و طمأنینه از وجودش میبارد. چرا این فرد طمأنینه دارد؟ زیرا در قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ است، میداند در نقطهای قرار گرفته که امنیت کامل و بهترین راحتی را دارد و هیچ دلیلی وجود ندارد که در جایی امنیت و راحتی نهایی باشد و بیقراری هم وجود داشته باشد. وقتی به این نقطه مهم رسیدیم، حضرت میفرماید: «بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ»؛ علاوه بر عقل، قلبش را نیز به کار گرفته است.
این استاد دانشگاه گفت: معلوم است که ما در مرحله «دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ» ماندهایم. حال این پرسش مطرح میشود که آیا راهی وجود دارد تا این مسئله را حل کنیم یا نه؟ مهمترین رکن در باب اینکه شما بتوانید غلظت وجودیتان را اصلاح کنید، این است که در معرض تضاد قرار بگیرید؛ چیزی که جامعه ما از آن میترسد. در فلسفه غرب، سنتی وجود دارد که تقریباً از زمان ایدئالیسم آلمانی شروع و به نوعی به هگل ختم شد و او آن را با عنوان «تز، آنتیتز و سنتز» مدون کرد.
وی ادامه داد: شما وجودی دارید که تز است، آیا این وجود را چیزی خراش میدهد یا نه؟ اگر شما در نقطهای قرار گرفته باشید که همه از شما تعریف کنند و آفرین بگویند، هیچ نمیشوید و اتفاقاً باید در نقطهای قرار بگیرید که به شما ایراد گرفته شود و افرادی به شما بگویند فکرتان یا عملتان اشتباه است و دقیقاً این دو قسمت وجودی شما را خراش دهند. وقتی این کار را میکنند، شما به فکر فرو میروید و سعی میکنید خودتان را اصلاح کنید؛ یعنی درواقع این تز شما آنتیتز میخواهد که یک حرف مخالف است و محصول آن میشود سنتز؛ لذا جامعهای که باب تضاد را ببندد، هیچ رشدی نمیکند و دقیقاً در نقطه کبریایی خود که نشاندهنده تکبرش است، میماند؛ درواقع تضاد جزو ارکان رشد و یکی از قسمتهای مغفول شماست. همچنین سر رشد نکردن جوامع اسلامی نیز همین است که اجازه نمیدهند نغمه مخالف گوش آنها را خراش دهد.
ناجی تصریح کرد: در نتیجه ابتدا باید تضاد را قبول کنیم و وقتی آن را قبول کردیم، به گام دوم میرسیم و آن این است که همه حقایق دست ما نیست و حقایق در عالم بسیار زیاد است؛ برای مثال فرض کنید یک بودایی یا لائیک را میبینیم و میگوییم مگر این فرد میتواند حرف حساب داشته باشد و اصلاً زیر بار این نمیرویم که ممکن است حرف حساب بزند. شناخت حق در گرو تضاد آن است. پس گام دوم این است که باید آنتیتز را قبول کنیم و وقتی از سویدای وجود آن را پذیرفتیم، سنتز اتفاق میافتد و درواقع یک مرحله رشد کردهایم؛ برای مثال تخم مرغی را که بتواند جوجه شود، اگر در هر جایی رها کنیم، به جوجه تبدیل نمیشود و نتیجهای نمیبینیم، بلکه باید به آنتیتزی جدی به نام گرما دچار شود و این گرما سبب میشود که تخممرغ رشد کند. این آنتیتز را نمیتوان زود برداشت، اگر آن را زود برداریم، تخممرغ نه قابل خوردن است و نه قابل رشد. وقتی آنتیتز جا افتاد، جوجهای از داخل تخم مرغ بیرون میآید و اگر ما هم میخواهیم جوجه عقلمان خارج شود، باید حوصله به خرج دهیم.
وی ادامه داد: این پروژهای که توضیح دادم، همان انفتاح وجودی است. هایدگر و گادامر، دو فیلسوف غربی هستند که به خوبی درباره این انفتاح وجودی صحبت کردهاند. براساس نظر گادامر، در بازی فوتبال، شخصی بازیکن و دیگری تماشاگر است؛ آیا تماشاگر نقشی در نتیجه بازی دارد یا نه؟ در پاسخ باید گفت که نقش بالذاتی ندارد و ممکن است تشویق او باعث تهییج شود؛ اما آن بازیکن نقش اصلی را دارد. حال این سؤال پیش میآید که آیا بازیکن به خودی خود نقش دارد یا در کنار سایر بازیکنان؟ اگر بقیه بازیکنان به درستی بازی نکنند، او نیز نمیتواند به خوبی بازی کند و بالعکس؛ پس باید غیر برای او مطرح و مهم باشد، زمانی که غیر برای او مهم شد، میشود یک بازیکن خوب.
عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان تأکید کرد: هایدگر نیز میگوید شما زمانی حقیقت را درمییابید که بتوانید توسعه وجودی پیدا کنید. در سنت فلسفی، نتیجه توسعه وجودی چیزی غیر از آنکه حضرت علی(ع) فرموده، نیست و درواقع هایدگر نیز نهایت سخنش، حرف حضرت امیر(ع) است؛ یعنی شما باید بشوید عالم و جزو عالم باشید تا بتوانید عالم را درک کنید. به حضرت علی(ع) خبر رسید که خلخالی از پای زن یهودی کشیدهاند، ایشان فرمود اگر مسلمانی بشنود و از شنیدن این خبر بمیرد، به حق مرده است. زن یهودی درد میکشد، تو نیز درد میکشی، حتی شاید بیشتر از خود او، تا جایی که میمیری و حضرت میفرماید که به حق میمیرد. حقیقت این است که من میشوم عالم و این انفتاح وجودی است.
وی اظهار کرد: حضرت امیر(ع) در نامهای به فرزندشان، محمد حنفیه میفرماید: «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ؛ از یک پدر فانی»، معنای «فَانِ» این است که شما هر دقیقه نسبت به دقیقه بعدی کم میشوید و وصف ذات است. «الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ»: زمان را قبول کردهاند، اینکه در کجای زمان و در چه تاریخی هستیم. «الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ»: قبول کردهاند که اکنون غیر از قبلشان هستند. «الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ»: اقرار میکنند که یکسری چیزها را نمیتوانند تغییر دهند؛ پس باید تضاد بیرون را قبول کنید. درواقع «الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ» میشود تضاد درون و «الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ»، تضاد بیرون و وقتی این دو را قبول کردید، متوجه میشوید که «الذَّامِ لِلدُّنْیَا»، من وجه تعلقی به دنیا ندارم؛ یعنی به بدن خودم نیز تعلق ندارم. پس از آن معتقد میشوید که همه در این دنیا جنسشان فانی است و احیایی در آنها نیست: «السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى»؛ بنابراین میخواهید از دیار مردگان به دیار زندگان کوچ کنید: «وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً.»
فاطمه کاظمینی
انتهای پیام