نگاهی به «چهار فانوس»؛ روایت‌ داستانی زندگی نواب خاص امام زمان(عج)
کد خبر: 4200878
تاریخ انتشار : ۰۲ اسفند ۱۴۰۲ - ۰۹:۰۲

نگاهی به «چهار فانوس»؛ روایت‌ داستانی زندگی نواب خاص امام زمان(عج)

«چهار فانوس» بنا به گفته‌ای، اولین روایت داستانی از زندگی نائبان امام عصر(عج) است که خواندن آن می‌تواند تاحدودی شرایط دوران غیبت صغری را به خواننده نشان بدهد و تلاشی قابل تقدیر در ادبیات داستانی و مذهبی ما به شمار می‌رود، اما این دوران؛ یعنی دوران غیبت صغری و هر یک از وکلای امام و اتفاقاتی که پیرامون آنها افتاد، همچنان ظرفیت‌های بالقوه‌ای برای روایت‌ دارند.

کتاب «چهارفانوس»

رمان «چهار فانوس» به قلم مرحوم سعید تشکری، در پاییز 1399 توسط انتشارات جمکران منتشر شد. این کتاب شامل چهار داستان است که در آنها گزیده‌ای از زندگانی نواب خاص امام عصر(عج) و روش آنها در حفظ شبکه ارتباطی شیعیان و برقراری ارتباط آنها با رهبر غایب خود است. متن زیر مروری بر این روایت‌های داستانی است: 

داستان نخست: عثمان بن سعید عمری

داستان اول کتاب، به نام جناب ابومحمد، عثمان به سعید عَمری، اولین نائب امام است؛ گرچه نام داستان مزین به نام ایشان است، اما شخصیت اصلی داستان، کنیزی به نام ماریه است که ابومحمد، ناجی او و همسرش آبستا می‌شود. در تاریخ نام کنیزی به نام ماریه در خانه امام حسن عسکری(ع) ذکر شده است که نام او در شمار افرادی است که بر ولادت امام عصر(عج) گواهی داده‌اند. وجود این کنیز، دستمایه خلق این داستان شده است. 

ماریه، پس از شهادت امام حسن عسکری(ع) به اجبار مأموران عباسی از خانه امام به دارالخلافه برده می‌شود تا از داشتن یا نداشتن طفلی در شکم او اطمینان پیدا کنند؛ غافل از آنکه ماریه، مدت‌ها پیش توسط امام آزاده شده و به عقد مردی ایرانی به نام آبستا درآمده است. با این حال ماریه در خانه امام زندگی می‌کند. ماریه پس از دستگیری، خشمگین از ظلم عباسیان، نقشه‌ای می‌کشد تا خواب خلیفه را برآشوبد و ظن آنها را که شاید فرزند امام را در شکم داشته باشد، همچنان در هاله‌ای از ابهام باقی بگذارد، او به کمک قابله قصر از آنجا فرار می‌کند و در آن شرایط، پناهی جز خانه ابومحمد، وکیل مورد اعتمام امام حسن عسکری(ع) پیدا نمی‎‌کند. ماریه به خانه ابومحمد می‌رود. ابومحمد برای محافظت از ماریه، او را به خانه دخترش می‌برد. ماریه چند روزی را در آنجا سر می‌کند. مأموران عباسی به آبستا ـ که در به در به دنبال ماریه است ـ مظنون می‌شوند و او را دستگیر می‌کنند و ماریه برای نجات او دست به دامان ابومحمد، نائب امام می‌شود. نائب اول امام، تمام تلاش خود را می‌کند تا در شرایط خفقان سیاسی و امنیتی آن دوره از جان شیعیان محافظت کند. در خلال داستان از احمد بن اسحاق و حسن نضر قمی نیز به عنوان وکلای امام سخن به میان آورده می‌شود. ابومحمد، به دلایل خفقان شدید در سامرا، به بغداد مهاجرت می‌کند و سازمان وکالت را در آنجا شکل می‌دهد.

داستان دوم: محمد بن عثمان

محمد بن عثمان پس از درگذشت پدر، به عنوان وکیل امام تعیین می‌شود. ماجرای معرفی شدن او پس از پدر و پرس و جوی شیعیان درباره وکیل امام، بخشی از صفحات داستان را به خود اختصاص داده است. محمد بن عثمان، سخنی از وکالت خود بر زبان نمی‌آورد و حتی نزد احمد بن اسحاق که دوست و امین پدرش بود نیز سخنی از وکالت نمی‌گوید و این رازداری و تقیه، تحسین احمد بن اسحاق را برمی‌انگیزد(ص 92) در بخشی از داستان، سخن از افرادی چون احمد بن هلال و ابوطاهر بن بلال که مدعی دروغین وکالت امام هستند نیز به میان می‌آید. در داستان دو ماجرا از وکلایی که اموال و وجوهاتی را به واسطه نزد محمد بن عثمان می‌آورند یا به نزد وکلای دیگر می‌برند روایت شده که خواندنی است؛ یک ماجرا مربوط به امانتی است که از طرف امام، باید به دست محمد بن عبدالله حائری برسد. محمد بن عثمان، آن را به یکی از یاران مورد اعتمادش به نام جعفر بن محمد بن متیل می‌سپارد که آن را از طریق واسطه‌ای(صیدلانی) به دست حائری برساند. از قضا متیل در مسیر دچار مشکل می‌شود و دیرتر از آنچه فکر می‌کرد به خانه صیدلانی می‌رسد و می‌فهمد که حائری از دنیا رفته است. متأسف می‌شود که دیر رسیده و امانت به دست او نرسیده. صیدلانی بقچه امانت را می‌گشاید و می‌بیند کفنی از برد یمانی و مقداری پول به اندازه تهیه سدر و کافور و کندن قبری برای اوست. آنها از علم امام متحیر می‌شوند. ماجرای دوم، مربوط به گروهی از شیعیان ایران هستند که اموالی را نزد محمد بن عثمان می‌آورند، و او به آنها می‌گوید در میان اموال، یک دست لباس نیز بود. آن را بیاورید. آنها اول انکار می‌کنند و بعد می‌بینند که وکیل امام درست گفته است و این آگاهی نائب امام به اسرار، باعث شگفتی آنها می‌شود.

خواننده این بخش، شمه‌ای از وثاقت و ایمان محمدبن عثمان، نائب دوم امام را می‌بیند که در برابر شگفتی دیگران از اسراری که فاش می‌شود، هیچ اثری از تعجب در چهره‌اش نشان نمی‌دهد و یقین و سعه صدر و درجه بالای ایمان و ولایت پذیری‌اش قابل تصور نیست. خواننده دلش می‌خواهد که نویسنده ولو به اشاره و غیر مستقیم، اثرات دیدار این وکیل را با امام عصر(ع) در وجود محمد و دیگر وکلای امام به خواننده نشان می‌داد. در داستان گفته شده است که محمد می‌گوید «امام گفته است» در همین حد و اثر حضور امام را در وکیلان در حد دستوراتی که به آنها می‌رسد می‌بینیم.

داستان سوم: حسین به روح نوبختی

این بخش نسبت به دو داستان نخست کتاب، جذابیت بیشتری دارد و این جذابیت مرهون حوادث و کشمکش‌‌‌های متعدد در این دوره و تعلیق‌های نهفته در داستان است. حسین بن روح از کسانی است که در دارالخلافه عباسی در بغداد اسم و رسمی دارد، رازداری و تقیه او باعث شده بود که مورد اعتماد وزیر عباسی «ابن یسار» باشد. قاطعیت و جدیت او در رازداری و مخفی نگهداشتن اموری که غضب عباسیان را در پی داشت چنان بود که حتی شیعیان نیز در نایب بودن او به تردید می‌افتادند، این داستان صحنه‌های زیبایی در نشان دادن هوشمندی و درایت و کاردانی حسین بن روح در حفظ جان شیعه دارد.

از ماجراهای خواندنی این داستان، ماجرای جمیل و بلایی است که در دارالخلافه بر سرش آمد. جمیل از شیعیانی است که به دربار عباسی راه یافته و به دلیل تهمتی که به وی زده شد، تا مرز کشته شدن می‌رود، اما با درایت و زیرکی حسین به روح نجات می‌یابد. ماجرای هبه الله مضر و برخورد جدی نوبختی با او در حفظ اسرار، ماجرای تردید محمد بن فضل موصلی در نائب بودن ابن روح، تلاش وجناء برای متقاعد کردن او و ماجراهای دیگر از این بخش، داستانی پرکشش ساخته است.

داستان چهارم: علی بن محمد سمری

چهارمین داستان کتاب «چهارفانوس»، ابوالحسن علی بن محمد سمری نام دارد که کوتاه‌تر از سه داستان قبلی است. داستان با انکار عده‌ای شروع می‌شود که علی بن محمد را به عنوان نائب امام و جانشین حسین به روح نمی‌پذیرند. حسین بن روح نوبختی بیش از ربع قرن نائب امام بود (که روزگاری را بر مسند وزارت در دربار عباسی و مدتی را در تبعید گذراند). اینک علی بن محمد جانشین او است. صفحاتی از این داستان به درددل‌های علی بن محمد با یار سفرکرده‌اش (حسین به روح) درباره منافقانی که در لباس دوست ظاهر شده و دستور امام و وکیل او را نمی‌خوانند، می‌گذرد. این بخش، اطلاعات زیادی از دوره علی بن محمد نمی‌دهد و هنوز آغاز نشده، به پایان می‌رسد. سه سال از رحلت حسین به روح گذشته و علی بن محمد نیز که در سنین پیری است، دچار ضعف است و می‌داند چیزی به غروب عمر او باقی نمانده. بزرگان به عیادت او می‌آیند و در آن جمع توقیع امام خوانده می‌شود که: «خداوند در وفات تو به برادرانت اجر عنایت فرماید تو تا شش روز دیگر وفات خواهی کرد. پس کارهایت را تمام کن و هیچ کس را جانشین خود قرار نده؛ زیرا اکنون غیبت دوم آغاز شده و تا زمانی طولانی که خداوند اجازه فرماید، ظهوری نخواهد بود. ...» (صفحه 263 کتاب)

«چهار فانوس» بنا به گفته‌ای، اولین روایت داستانی از زندگی نائبان امام عصر(عج) است که خواندن آن می‌تواند تا حدودی شرایط دوران غیبت صغری را به خواننده نشان بدهد و تلاشی قابل تقدیر در ادبیات داستانی و مذهبی ما به شمار می‌رود، اما این دوران؛ یعنی دوران غیبت صغری و هر یک از وکلای امام و اتفاقاتی که پیرامون آنها افتاد، همچنان ظرفیت‌های بالقوه‌ای برای روایت‌ دارند. این دوره هفتاد ساله به گفته شهید سیدمحمد باقر صدر در کتاب «پژوهشی درباره امام مهدی(ع)» یکی از دلایل مهم در اثبات وجود امام عصر(عج) است و از این جهت مطالعه دقیق تاریخ این دوره اهمیت فراوانی دارد.

تنظیم: کامله بوعذار

انتهای پیام
captcha