به گزارش ایکنا، ششمین جلسه از تفسیر سوره یوسف، شب گذشته، 26 فروردینماه، با سخنرانی سیدمجتبی حسینی، پژوهشگر دینی، به صورت مجازی برگزار شد که در ادامه متن آن را میخوانید؛
اگر کسی میخواهد با جهانبینی قرآن آشنا شود، باید سوره یوسف را به دقت پیگیری کند. جهان و جهانبینی که براساس آنها قرآن سخن میگوید، با دقت در سوره یوسف به دست میآید. این سوره شما را در دنیای دیگری میبرد و پاسخ خیلی از مسائل اعتقادی در این سوره وجود دارد. در جلسه پیش بیان شد که آیات دوطرفه است؛ یک طرف خدا و یک طرف انسان. برخی اوقات، آیات به سائلین و یا مردم اشاره میکند و برخی اوقات نیز آیات را به خودش نسبت میدهد.
پس انتساب آیات از طرف خدا و انتساب به خلقالله است که میتوانند مردم از آن آیات استفاده کنند. فرمود که در مورد یوسف و برادرانش برای پرسشگران آیاتی است. اکثرا در ذهن ما از این سوره، یوسف و زلیخا میآید، اما در اینجا یوسف و برادرانش را مطرح کرده است. در حقیقت یکی از زیرپروندههای یوسف، زلیخاست. برخیها از پیراهن یوسف و برخی نیز فاصلهاش با کنعان را مطرح میکنند و هر کسی از یک زاویهای او را برجسته کردهاند، اما عوام اگر بخواهند داستان رمانتیکی را به کار ببرند، داستان یوسف و زلیخا را مطرح میکنند، اما یکی از پروندههای او با زلیخاست.
برادران یوسف گفتند که یوسف و برادرش از ما نزد پدرمان محبوبتر هستند، در حالی که ما گروه قوی هستیم و پدر ما در گمراهی آشکاری است. سپس گفتند که یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی پرت کنید، تا اینکه جا برای پدر خالی شود و سپس تبدیل به آدمهای خوب شویم. یکی از اینها گفت که یوسف را نکشید و او را در چاه بیندازید، تا یکی از کاروانها او را بردارد.
مشکل برادران یوسف از کجا آغاز شد؟
اما نکته اول این است که مشکل اول اینها از کجا آغاز شد. نمیگویند برادرمان یوسف. چون دو برادر هستند؛ یعنی یوسف و بنیامین. به جای اینکه بگویند این برادرمان و یا این دو برادرمان، میگویند یوسف و برادرش. دیگر اینکه از ما نزد پدرمان محبوبتر است، در حالی ما قومی به هم پیوسته هستیم. طرح این مشکل غلط است و جوابشان این است که یوسف را بکشید. پس پاسخ این مشکل این شد که یوسف را حذف کنیم. یعنی آمدیم دیدیم مشکلی داریم، حال صورت مسئله را پاک کنیم و یوسف را بکشیم. این راهحل راحتی است که همه میتوانند انجام دهند و بعد هم طلبکارانه گفتند که بعداً خوب میشویم.
میگویند که پدر ما گمراه مبین است، حال باید چه کار کنیم مشکل حل شود؟ فکر میکنیم برادران یوسف یکسری انسان اوباش هستند، اما اینها بچههای یعقوب هستند و یکبار هم یعقوب به اینها نگفته است که پسر نوح با بدان بنشست و پسر ما هم اینچنین شد و اینجا نیز میگویند میخواهیم آدم خوبی باشیم. اینجا نمیگوید کارمان بد است و آخر کار که موفقیت یوسف را میبینند طلب استغفار میکنند، اما الان میگویند برای نجات گمراهی پدر، باید این کار را بکنیم. لذا مهم این است که مشکل را پیدا کنیم و ممکن است برای ما هم این مسئله پیش آید. آنکه تا این حد افراط و یا تفریط میکند از همین سنخ است، اما خیلی اوقات ما رویمان نمیشود با این صراحت مسئله را مطرح کنیم.
در برخی از چاهها یک گودی درست میکردند که در مسیر خود چاه نیست و کاملا غیب است و در آنجا کسی که چاه را میکند وسایلش را میگذارد. گفتند یوسف را به آنجا بندازیم تا یک کاروانی که میرود او را پیدا کنند. قدیمترها میگفتند میخواهید یک نفر را تست روانشناسی بکنید، یک داستان نصفه برایش بگویید تا او تکمیلش کند. مثلا میگوییم یک روز پیرمردی داشت به بیابانی میرفت، سپس عصایش افتاد و آخرین جمله اراده او برای برداشتن عصا باشد. آدمها خوشبین و بدبین و ... دارند و شما داستان یوسف را از ابتدا، یکجا قطع کنید و بگویید بقیهاش چه میشود و ببینید خدا بقیهاش را چه کار کرده است.
خدا منحصر در اسباب نیست
خدا منحصر در اسباب و راه حلها نیست. اگر قرار است به یک کسی مقام بدهد اگر او در چاهم باشد او را میبَرَد. دیگر اینکه خدا بهترین راه حل را میگذارد و بهترین هم، نه فقط راحتترین، بلکه میتوانست در اینجا به جای آن کاروان، مثلا خضر رد بشود. نمیگویم بهترین یعنی راحتترین، بلکه بهترین و معنیدارترین را انجام میدهد. پس با افتادن یوسف در چاه داستان را تمام شده نمیبینیم. اینکه شما هم به چاه افتادید، فکر نکنید قضیه تمام شد. در دعای مکارم الاخلاق داریم که برای هر چیزی که فاسد شود تو اصلاحی داری. این هم یک نکته است که اکثریت گفتند او را بکشیم، اما یک کسی راه حلی داد که اینها هم راضی باشند. البته در این شرایط اگر میخواست نصیحت کند که این کار را نکنید و به خدا توکل کنید و ... جواب نمیداد بلکه یک چیزی گفت که هم شر بخوابد هم برای آینده احتمالی باشد.
در عین حال در وجود این آدم یک ایمان به خدایی هم هست. آنجا که فرودگاه نیست که ثانیه به ثانیه هواپیما بیاید، وسط بیابان است و معلوم نیست کاروانی رد شود یا خیر، اما در دلش امیدی دارد. گاهی اوقات حرفهای معمولی که زده میشود در سناریوی اصلی عین دیالوگ بوده است. ما میگوییم که حرف باد هواست، اما خودمان باد هواییم و حرف خیلی هم قرص است، حرف از منبعی شروع میشود به منتهایی هم میرسد و تا روز قیامت هم هست. گاهی اوقات افراد برخی حرفها را میزنند و خودشان هم نمیدانند که امداد غیبی میشود. پس امداد غیبی این طور نیست که کاملاً مشخص باشد، بلکه اینطور است که مثلاً این برادر یوسف این حرف را بزند و بگوید که یوسف را به چاه بیندازیم و بقیه هم قبول کنند.
اینها در روزمره زندگی همه اولیاست و برای ما نیز ممکن است پیش آید. هیچ نقطهای برای ناامیدی نیست و اگر ناامید شدی در این صورت باید بدانی مشکل اعتقادی داری و یا صبر نداری. در چاه شرایطی است که یوسف میمیرد یا اصلاً از ترس میمیرد، اما در آیه بعد دارد که خداوند وحی میکند. طرف میگوید که میخواهم به مشهد و مکه بروم تا خدا کاری بکند، اما اگر خدا بخواهد به کسی الهام کند انتهای چاه هم الهام میکند.
راهحل خدا فقط در مسجدالحرام نیست
اینکه خدا یک راهحلی را برای ما در خود مسجدالحرام میفرستد که درست نیست. خدا اگر قرار باشد وحی کند در چاه هم وحی میکند و شما برای خدا راه و جا تعیین نکنید. البته برخی چیزها هم داستان است، ولی خیلی معنادار است. میگویند که در اوایل، وقتی که یوسف بچه بود همه از او تعریف میکردند. به جلوی آینه رفت و دید که زیباست. گفت که اگر برده شوم من را چند میخرند. جبرئیل به او گفت که بگذار قیمت را خدا تعیین کند. حالا تا آخر داستان ببینید چطور میشود. در آیات بعد میگوید که او را به اندازه پول یک سگ گله فروختند که فقط او را رد کنند. حالا تازه این یک چنین خوابی هم دیده که پدرش گفته خیلی مهم میشوی. شاید اگر تلفنی هم بود به پدرش میگفت این بود خوب شدن؟ این جمله را یادش میآید که پدرش گفته تو آدم مهمی میشوی، اما هنوز نبریده است. البته هنوز اتفاقی هم نیفتاده است.
لذا گفتند که پس از این آدمهای خوبی شویم. برخی میگویند همان موقع منظورشان این بود که ما خطا کنیم و بعد توبه کنیم، اما در اینجا صحبتی از توبه نکرده است، اینها وقتی دیدند یوسف مهم شد طلب استغفار کردند و الآن میگویند که پدر ما در گمراهی است. گفتند ما قوم صالح میشویم نه اینکه توبه میکنیم. اینها میگویند پدرمان را از اشتباه خارج میکنیم و حالا نگفتند که ما صالح شویم، بلکه قوم ما صالح شود، چون در قوم و سیستم خود یک ناصالح داریم.
اینکه قوم صالح شویم، یعنی همه یکدست باشیم. از دید آنها جرم یعقوب است، اما چرا باید یوسف مجازات شود؟ دیگر اینکه جرم و مجازات تناسبی ندارند. چطور میشود که اینها خدا و پیامبر(ص) را قبول دارند، اما این کار را میکنند؟ فرمود یوسف از ما محبوبتر است. اصلاً نیامده بگوید که یوسف آدم بیخودی است و پدر ما بیخودی او را دوست دارد و پدر ما در گمراهی است و به جای اصلاح پدر، یوسف را به دور میاندازیم، بلکه سخن از این است که چون از ما بیشتر محبوبتر است این کار را میکنیم. آیا ما این طور نیستیم؟ ملاک را خودمان قرار نمیدهیم؟
صد سال و دویست سال دیگر این آیات تازه میآید و آن موقع میفهمیم چه میگوید. میگوید که چرا ملاک حق و باطل را خودت گرفتی و اگر هم واقعاً خیلی ناراحت هستید که یعقوب یوسف را بیشتر دوست دارد، چرا رقیب را حذف میکنید؟ لذا در اسلام مسابقههایی که منوط به حذف رقیب است جایز نیست. مسابقههایی که حذفی نیست، بلکه رقابتی است، صحیح است و جایزه دارد؛ یعنی در یک مسابقه هرکسی اسب خودش را بدواند و هر کسی جلوتر رفت پیروز است، اما برنده بودن فرزندان پیامبر(ص) به این است که یوسف را حذف کنند. اول گفتند که بکشیم و بعد گفتند که به چاه بیندازیم که این نیز حذف است. پس اولاً مبنای اینها استکباری بود و ثانیاً روش آنها نیز روش حذف رقیب بود.
انتهای پیام