به گزارش ایکنا، هشتمین جلسه از تفسیر سوره یوسف، شب گذشته، 31 فروردینماه، با سخنرانی سیدمجتبی حسینی، پژوهشگر دینی، به صورت مجازی برگزار شد که در ادامه متن آن را میخوانید؛
«فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ | وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ | قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ | وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ»
ترجمه: «زمانی که یوسف(ع) را بردند و اجماع کردند او را در تاریکی چاه بیندازند، به او وحی کردیم که تو آنها را به این امرشان آگاه میکنی، در حالی که متوجه نیستند. شبانه به سمت پدر بازگشتند، در حالی که گریه میکردند. گفتند ای پدر ما، ما رفتیم و یوسف(ع) را نزد کالای خود رها کردیم و گرگ او را خورد. تو به ما ایمان نداری، ولو که ما راست بگوییم. پیراهن یوسف(ع) را با یک خون دروغین آوردند. یعقوب(ع) گفت: یک امری را نفستان بر شما آراست، پس من صبر زیبایی میکنم و خدا به من کمک میکند».
وقتی یوسف(ع) خواب را دید، پدر گفت که شما انسان مهمی میشوید. سپس گفت به این جریان را برای برادرانت نگو که بر تو مکر میکنند. حال سؤال میشود که مگر برادران، تأویل خواب میدانستند؟ در پاسخ باید بگویم: اول اینکه بله، ممکن است چیزهای عمومی را میدانستند و اینها نیز فرزندان یعقوب(ع) بودند. دوم اینکه، صحبت یعقوب(ع) این بود که ممکن است تعبیرش را بپرسند، بعد هم میگویی و داستانی درست میشود، اما گزینه سوم این است که مثلاً یک بچه کوچکی آمده و میگوید فلان خواب را دیدهام، اگر آنها با یک زاویه تخفیف با او برخورد کنند، خیال میکنند مشکل روانی پیدا کرده و اذیتش میکنند؛ لذا میگوید ممکن است بر سر تو کلکی سوار کنند.
اما نکته دیگر اینکه، هیچ کجای آیه صراحت ندارد که یوسف(ع)، تعبیر خواب را از پدر خواسته است. در صورتی که همه این را میگویند. یک اتفاقی افتاده و یعقوب(ع) هم آن را میگوید؛ یعنی ما باید دقیقتر به آیات نگاه کنیم. مثل این بود که من دارم در خیابان میروم و اتفاقی افتاده و دارم تعریف میکنم و جالب است که یوسف(ع) نگفت خواب دیدم. ما در دنیایی هستیم که یک چیزی را خواب و یک چیزی را بیداری میدانیم، اما کسانی که در افق دیگری هستند، مرز دیگری میبینند. برای ما خواب و بیداری معنا دارد، اما برای آنها چیزهای دیگر. در این آیات میگوید من اینها را دیدم، ولی نگفته در خواب دیدم و یا خواب دیدم. یعقوب(ع) گفت: خوابت را بازگو نکن. رؤیا از همان رؤیت میآید و حالا این رؤیت، ممکن است در خواب و یا در جای دیگری باشد.
خواب زمانی است که نفس انسان از حالت بدن خارج شده و خدا در خواب، انفس را میگیرد. حال این نفس را گرفته و یک چیزی دیده است. مثلاً من را به کاخ ریاست جمهوری فلان رئیس جمهور میبرند و بعد میگویم که آنجا فلان چیزها وجود داشت. اما اینکه یکسری چیزها را دیدم مهم نیست، بلکه مهمتر این است که به جایی رفتهام که دیگران نرفتند. اینکه یوسف(ع) در دوران کودکی چنین چیزی دید؛ یعنی او را به جایی بردند و چیزهایی نشان دادند؛ لذا دو مسئله مطرح است.
اما در این آیات محل بحث داریم که اجماع کردند تا یوسف(ع) را به چاه بیندازند. اما آیا اجماع حقانیت میآورد؟ اگر حقی باشد، اجماع مبین یک حقی است و زمانی مبین حق است که حقی وجود داشته باشد و به وسیله آن میتوانیم، تکلیف را روشن کنیم. مثلاً دمای اتاق را کم کنیم و یا زیاد که در اینجا اجماع خوب است؛ لذا جایی که کسی حق ندارد، اکثریت حقساز نیستند و اینطور نیست که مثلاً اکثریت بگویند نماز نخوانیم. اما یک وقت است که همه حق داریم از این فضا استفاده کنیم، حال اینکه باید چه کار کنیم، در اینجا به سراغ اجماع میرویم. نکته دیگر این است که اجماع فقهی نیز در عداد کتاب و سنت نیست. البته عقل چیزی است که از این دو دریافت میکند و یا اینها را پالایش میکند، اما اجماع میخواهد گزارشی از کتاب و سنتی که از ما پنهان شده بگوید که حجیت و عدم حجیت آن بحث اصولی است. بنابراین اجماع جمع شدن همه است و به شرطی اجماع است که اجماع نیت باشد و نه اجماع عمل.
نکته دیگر اینکه، فرمود ما به یوسف(ع) وحی کردیم. یوسف(ع) در آن زمان کودک بود و این نشان میدهد، میشود به یک آقازاده پنج ساله هم وحی شود. اما این وحی نیز بدین معنا نیست که قرآن و شریعت باشد. اینجا به یوسف(ع) وحی کرده و قرار نیست حکم شرعی و ... را به او بگوید، اما دارد وحی میکند. پس چیز عجیبی نیست اگر در موضع دیگری هم این مسئله پیش آید. میگوید به زنبور عسل هم وحی کردیم، پس یک ارتباط خاص است و وجود دارد. اما اکنون به نبأ میرسیم که به خبر ترجمه میشود، اما نبأ چیزی غیر از خبر است و گزارش آن نبأ، میشود خبر. ترجمه درستتر عبارت از نشان دادن است که هم یعنی نشان میدهد و هم معنای مجازاتی و تهدیدی دارد. نگفت به آنها خبر میدهیم، بلکه میگوید نشان میدهیم؛ یعنی هم ماهیت کار را میگوید و هم در آن مواخذه وجود دارد.
چون برادران یوسف(ع) که در جریان اتفاق هستند و در آینده ماهیت کارشان به آنها نشان داده میشود و اینجا یک وعده همراه با تهدید است. مراد این است که یوسف(ع) به آنها نشان میدهد چه کار کردند، در حالی که خودشان نمیدانند و این نمیدانند به چند چیز برمیگردد؛ یکی به وحی برمیگردد که آنها نمیدانستند وحی میشود و یکی به نشان دادن برمیگردد که آن زمان متوجه میشوند آنها یوسف(ع) را در یک سیر تکاملی قرار دادند.
سپس میگوید با حالت گریان نزد پدر آمدند. در اینجا باید بگویم گریه سند بر چیزی نیست. اگر گریه از قلب باشد و برای امر مثبت هم باشد، خوب است، اما اینکه اگر کسی گریه کند برای ما سندی نیست. ولو که بچه من هم گریه کند، وظیفه من سر جایش است؛ لذا گریه سندی بر حقانیت چیزی نیست و باید بدانید که یکی از صفات منافق این است که اختیار چشمش دست خودش است. به خاطر همین است که فرمودند: «من بکی او ابکی او تباکی»، چون ممکن است یک کسی گریهاش نیاید. اما برخیها گویی که دکمه دارند و شروع میکنند به گریه کردن. اینهایی که با گریه نزد پدر حاضر شدند، مسلمان بودند و فرزندان پیامبر. سپس توضیح دادند که چه اتفاقی افتاد.
در ذئب نیز نکاتی هست که نمیدانند و یک نکتهای در برخی از روایات آمده که یعقوب(ع) گفت تا حالا نمیدانستم ذئب تا این حد میداند که لباس را بدون اینکه پاره کند، خونی کرده است. این ذئب، همانی است که در زیارات در مورد امام حسین(ع) هم گفته میشود که به صحرانی کربلا آمد، اما هیچ کس ندید که یک گرگ و یا سگی آمد و بدنهای مطهر را خورد، با اینکه سه روز هم آنجا بودند، اما میگوید این بدنها را خوردند. آن ذئب، یک ذئبی است که یعقوب(ع) ناراحتش بود و اتفاقاً یوسف(ع) را همین برادران بلعیدند. سپس به یعقوب(ع) گفتند تو ما را قبول نداری و در ادامه پیراهنی با خون دروغین آوردند. در مورد پیراهن یوسف(ع) هم باید بگویم، پدربزرگش ابراهیم(ع) بود که پیراهنش در آتش نسوخت، بعداً این پیراهن به فرزندش اسحاق(ع) و بعد به یعقوب(ع) و بعد به یوسف(ع) رسید و در روایت داریم که فرمودند پیراهن یوسف(ع) نزد ما است. حال باید دید کدام پیراهن یوسف(ع) مراد است؟ که باید روی آن تامل کنید. در مجموع اینکه پیراهنی را آغشته به خونی دروغین کردند و آوردند.
یعقوب(ع) به آنها گفت که نفس شما، بر سر شما کلاه گذاشت؛ یعنی ممکن است نفس شما برادرتان را به چاه بیندازد و نفهمید که چه کلاهی بر سرتان رفته است. اینها چنین کاری کردند تا محبوبتر شوند، اما راههای دیگری هم برای محبوبتر شدن هست. این طور نبود که از فردا یعقوب(ع) بگوید حالا شما را بیشتر دوست دارم، بلکه فرمود صبر زیبا در پیش میگیرم. این را توجه کنید که خداوند زیبایی را دوست دارد و هر کاری که میخواهیم بکنیم، باید به صورت زیبا باشد. یکی از عظمتهای یعقوب(ع) این است که اگر هم قرار است صبر کند، صبرش زیبا است، ولی باید ببینید ویژگیهای صبر جمیل چیست. آیا صبر جمیل این است که چشمش را از دست داد، یا اینکه شکایت به غیر خدا نکرد؟ سپس یعقوب(ع) گفت خدا به من در این داستانی که شما گفتید کمک میکند.
اما در اینجا باید به برخی از نکات هم اشاره کنم؛ اول اینکه، برادران، با وجود بهانه گرگ، او را نکشتند. میتوانستند بکشند و خون واقعی یوسف(ع) را هم به آن بزنند، اما این کار را نکردند. بهانه را داشتند، ولی وجه مثبت هم داشتند. پس هنوز یک زمینهای برای مثبت بودن وجود دارد. نکته دوم، وحی به یوسف(ع) در خردسالی است. سوم، قضیه گریه غیرواقعی است و نکته این است که نباید گول گریه کسی را خورد. نکته چهارم هم در مورد دروغهایشان است که گفتند گرگ او را خورد و ما او را نزد متاعمان تنها گذاشته بودیم.
انتهای پیام