شهروز مظفرینیا از اعضای تیم حفاظت سردار قاسم سلیمانی و از مدافعان حرم حضرت زینب(س) بود که روز 13 دی ماه سال 98 در فرودگاه بغداد همراه حاج قاسم، ابومهدی و چند تن دیگر از همرزمانش توسط آمریکا مورد حمله تروریستی قرار گرفت و به شهادت رسید.
شهید شهروز مظفرینیا در یکم تیرماه ۱۳۵۷ در شهر قم به دنیا آمد، اما سالهای حیات پر برکتاش را در استان تهران گذرانیدند. در سال ۱۳۸۱ به خدمت نیروی قدس سپاه پاسداران درآمد و بعد از آن در دانشکده افسری مشغول تحصیل شد و در همان سال ازدواج کرد.
در ادامه متن گفتوگوی خبرگزاری ایکنا با فاطمه زینلی همسر «شهید شهروز مظفرینیا» را میخوانید.
بنده دختردایی شهید والامقام بودم همین هم باعث آشنایی و در نهایت ازدواج ما شد، خواهرم با برادر شهید مظفرینیا ازدواج کرده بود، شناخت خوبی از خانوادههای همدیگر داشتیم. 21 سال داشتم و در رشته مترجمی زبان انگلیسی دانشگاه قم مشغول به تحصیل بودم که بحث خواستگاری از طرف برادر شهید مظفرینیا با خانواده ما مطرح شد. چون در دوران امتحانات دانشگاه بودم مسئله به بعد از اتمام امتحانات موکول شد و پس از پایان امتحانات پایان ترم من بود که بحث خواستگاری بطور رسمی از جانب مادر شهید مطرح شد.
شهید مظفرینیا متولد 1357، حدود دو سال از من بزرگتر بودند و همین فاصله سنی کم و نسبت فامیلی ما را به دوستان و همبازیان دوران کودکی تبدیل کرد. اما به جهت جو مذهبی که در خانواده ما حاکم بود بعد از رسیدن به سن تکلیف عملا ارتباط ما بسیار محدود و رسمی شد، اما با این وجود جاذبهای که نسبت به شهید مظفرینیا از همان کودکی در وجود من شکل گرفته بود تا بزرگسالی نیز ادامه یافت و ویژگیهای شخصیتی او نظیر مهربانی، خانواده دوستی، اهل کار و تلاش بودن، اهل حلال و حرام و محرم و نامحرم بودن بر این جاذبه افزود به طوریکه با وجود اینکه هیچوقت از نگاه من داشتن یک همسر نظامی به جهت سختیها و محدودیتهای شغلش برای زندگی مشترک ایدهآل نبود، اما از همان ابتدای مطرح شدن بحث ازدواج، احساسم به این خواستگاری مثبت بود؛ خدمت به اسلام و به ویژه ائمه اطهار افتخاری بود که به واسطه همسری ایشان نصیب من شد در واقع از مهمترین ملاکهای من برای ازدواج ایمان به خدا بود.
ازدواج ما در 22 بهمن ماه سال 1381 سر گرفت. خاطرم هست که عید قربان هم بود و همه چیز آنقدر سریع انجام شد که به جهت تعطیلی به مناسبت راهپیمایی 22 بهمن فرصت خرید حلقه را هم پیدا نکردیم. من خیلی دوست داشتم که مراسم عقد در حرم حضرت معصومه(س) برگزار شود اما بخاطر راهپیمایی 22 بهمن و نماز عید قربان میسر نشد و با یک مراسم عقد بسیار ساده که در خانه پدری من برگزار شد، رسما ازدواج کردیم.
بعد از عقد قرار بود خیلی زود مراسم عروسی برگزار شود اما بخاطر قبولی شهروز در آزمون ورودی دانشگاه افسری عروسی عقب افتاد و در همان اثنا مادر من هم به رحمت خداوند رفتند و همین مسائل باعث شد که دوران عقد ما بیش از دو سال طول بکشد.
نهایتا در 26 آبان ماه سال 1384 عروسی کردیم و من از قم به تهران و خانه شهروز که طبقه بالای خانه پدرش بود نقل مکان کردم. عروسی ما هم دقیقا مثل عقد در نهایت سادگی برگزار شد و خوب یادم هست بخاطر حضور شهروز در نیروی مخصوص و گذراندن دوره چتربازی، فردای روز عروسی راهی شمال شد و من چند روز اول ازدواجمان را تنها در خانه مشترکمان و در انتظار بازگشت شهروز سپری کردم.
اخلاق و رفتار ایشان به گونه ای بود که تمام کارهای بیرون از خانه را خودشان انجام می دادند حتی اگر من هم بیرون از منزل بودم اجازه نمی دادند کارهای بیرون را انجام دهم. نسبت به همسر و فرزندان شان مهربان بودند و همواره از من و دختران شان دلجویی می کردند.
به پدر و مادرشان احترام می گذاشتند و نیکی به آنها در رأس امورشان قرار داشت به طوری که در این سالها کوچکترین بی احترامی از جانب شهید شهروز نسبت به آنها ندیدم؛ بسیار به خانواده شان اهمیت میدادند و رسیدگی به امور خانواده را مهمتر از هر کاری میدانستند.
ما سه فرزند داریم؛ زندگی ما خیلی معمولی بود و درآمد بالایی هم نداشتیم؛ دخترمان نرگس آبان 87 به دنیا آمد که نخستین فرزندمان است؛ فرزند آخرمان، علیرضا 3ماه و 17 روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد؛ علیرضا بدون اینکه پدرش را در این دنیای زمینی ملاقات کند، متولد شد.
در مورد حس شیرین پدر و دختری میتوانم بگویم که اگر آقا شهروز در منزل حضور داشت، موهای دختر کوچکمان را بعد از حمام یا صبحها شانه میزد؛ همینطور هر وقت که من در بازی، همفکری، همکاری و یا مراوده با بچهها، خسته میشدم یا حوصله نداشتم، آقا شهروز حتماً کم کاریهای من را جبران میکرد؛ امیدوارم از نظر تربیتی بچهها در مسیر اسلام و مکتب علی (ع) پرورش پیدا کنند، پیگیر بحث ولایت باشند و سرباز و رهرو آقا امام زمان (ع) باشند.
ایشان در حد توان حتما به نیازمندان کمک میکردند. شهید مظفرینیا سال خمسی داشتند و حتی اگر هدیهای هم دریافت میکردند خمس آن را میپرداختند، مفید به پرداخت روزانه صدقه بعد از نماز صبح بودند.
همسرم همیشه آرزوی شهادت داشت به طوری که هرگاه مرا مشغول دعا و توسل می دید از من می خواست که برای شهادت اش دعا کنم. ایشان قبلا جانباز شده بودند و من برای اینکه به آرزوی دیرینه شان برسد در دعاهایم همسرم را به حضرت زینب (س) بخشیدم.
دعای عهد و زیارت ال یاسین را در اکثر مواقعی که در منزل بودند میخواندند چون بیشتر روزها بلافاصله بعد از نماز صبح به محل کار میرفتند و گاهی قبل از اذان صبح در فرصتهایی که به قم میآمدیم نماز امام زمان و حضور در مسجد جمکران قسمتمان میشد.
شهید به خواندن نماز اول وقت حفظ حجاب و رعایت حریمها و حیا بسیار تاکید داشتند و بر این مساله فوقالعاده غیرتمند بودند. اطاعت از رهبر عزیزمان و لزوم پایبندی به اصول انقلابی و اخلاقی تاکید بر لقمه حلال و انتخاب از مال شبه ناک از مسائلی بود که شهید مظفری نیا همواره بر آن تاکید داشتند.
به نظرم شیرینترین خاطرهام است است که زمانی که قضیه ازدواج ما مطرح شده بود در اتاق نشسته بودم صدای صوت قرآن میآمد و چراغ اتاق شهید مظفری نیا هم روشن بود. مادرم پرسید فاطمه جان نظرت چیست؟ گفتم گوش کن صدای صوت قرآن است کسی که اهل قرآن باشد اهل هیچ چیز دیگر نیست و همین برای ازدواج کافی است.
آخرین بار که با هم صحبت کردیم ۹ صبح پنجشنبه ۱۲ دی بود، از طریق فضای مجازی از شهادت سردار عزیزمان حاج قاسم سلیمانی مطلع شدم و برایم مسجل شد که آقا شهروز هم به آرزوی دیرینهاش رسیده و طولی نکشید که از طریق سپاه هم خبر تایید شد.
یادآور میشود؛ جهاددانشگاهی واحد قم یادواره ۳۲ شهید مدافع حرم این استان را با هدف معرفی و نهادینهسازی فرهنگ جهاد در میان جوانان امروزی، روز ۲۳ آذرماه برگزار میکند.
انتهای پیام