شهیدی که نذر دفاع از حرم حضرت زینب(س) شد
کد خبر: 4186556
تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱۴۰۲ - ۰۵:۴۵
هر روز با یک شهید مدافع حرم/۴

شهیدی که نذر دفاع از حرم حضرت زینب(س) شد

زمانی که پسرم محمد جواد به دنیا آمد مریض بود، در مسیر بازگشت از مطب دکتر، آقا مهدی به من گفتند که دعا کنم ایشان را به سوریه اعزام کنند، دل شکسته گفتم یا زینب کبری(س) اگر پسرم خوب شود رضایت کامل می‌دهم که بار دیگر همسرم مدافع حرم شما شود. بعد از گذشت یکسال آقا مهدی پیام دادند که خانم زینب کبری(س) مرا پذیرفت و بسیار خوشحال بود.

مهدی قره‌محمدیشهید مدافع حرم، مهدی قره‌محمدی در سال ۱۳۵۸ در شهرستان آمل استان مازندران متولد شد. وی پس از اتمام تحصیلات به سپاه پاسداران پیوست و در سال 1381 ازدواج کرد و حاصل ازدواجش 3 فرزند بود، شهید قره‌محمدی سال ۱۳۹۴ برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد و دو سال بعد یعنی در سال ۱۳۹۶ به شهادت رسید.

در ادامه گفت‌وگوی خبرگزاری ایکنا از قم با مریم تاتار همسر «شهید مهدی قره‌محمدی» را می‌خوانید.

ایکنا- از آشنایی‌تان با شهید قره‌محمدی و معیار‌های انتخاب ایشان به عنوان همسرتان بفرمایید.

همسایه بودیم و خانواده‌هایمان نسبت به هم شناخت داشتند، با خواهر ایشان آشنا بودم، فقط من و شهید قره‌محمدی همدیگر را ندیده بودیم، چون از ۱۸ سالگی برای ادامه تحصیل به دانشگاه افسری اصفهان رفته بودند. تا حدود ۷ ماه قبل از مطرح کردن خواستگاری اصلاً نمی‌دانستم که دوستم برادر دارد. 

 از مطرح شدن خواستگاری تا روز عقد ۸ روز طول کشید، شغل پاسداری را دوست داشتم البته این تنها دلیلم برای انتخاب وی به عنوان همسر نبود. با وجود اینکه زمان زیادی برای آشنایی نداشتیم، اما صداقت خاصی را در گفتار و رفتارشان دیدم اصلاً وعده زندگی ایده‌آل را ندادند.

از همان اول گفتند که زندگی با فرد نظامی سخت است، دوری از خانواده، ماموریت، مجروحیت و شهادت دارد؛ من هم شرایط را پذیرفتم و با توکل به خدا وارد زندگی شدیم؛ صداقت در گفتار و رفتار و ایمان قوی اصلی‌ترین معیار‌های من برای ازدواج بود که این ویژگی‌ها در شهید بروز و ظهور داشت. 

ایکنا - از اخلاق و رفتار شهید در برخورد با شما و خانواده‌اش سخن بگویید.

در اوایل زندگی خیلی زود عصبانی و خیلی زود هم آرام می‌شدند، اما چیزی را به دل نمی‌گرفتند و اصلاً اهل کینه یا ناراحتی طولانی مدت نبودند. مهربانی و دلسوزی هم از دیگر خصوصیات رفتاری شهید قره‌محمدی بود. با وجود اینکه شاید در نگاه اول چهره‌ بسیار جدی داشتند، اما در زندگی مهربان، اهل کمک کردن و بسیار مسئولیت‌پذیر بودند.

حسن رفتار شهید به این بود که همواره درصدد اصلاح خودشان بودند به نحوی که با گذشت چندسال از زندگی مشترکمان رفتارشان تغییر کرده بود و بسیار کم عصبانی می‌شدند و همیشه آرام بودند؛ به عقیده من شهدا معصوم نبودند، اما این که سعی کردند پله پله خودشان را پاک کنند که به خدا نزدیک شوند و خداوند خریدار آنان باشد نکته بسیار مهمی است.

به رأی و نظر من به عنوان همسرشان خیلی اهمیت می‌دادند و همیشه می‌گفتند در هر کاری که بدون مشورت با شما ورود کردم پشیمان شدم. بسیار برای نظر بنده احترام قائل بودند و این مسئله را در جمع و در کنار فرزندان‌مان هم نشان می‌دادند. 

بدون اغراق می‌گویم از زمان عقد تا زمانی که پیکر مطهرشان به معراج شهدا رسید اسمشان را تنها صدا نزدم. تنها جایی که اسمشان را صدا کردم و گفتم «مهدی من» در کنار پیکرشان بود، تا آن زمان آقا مهدی صدایشان می‌کردم؛ البته این احترام متقابل بود.

به یاد ندارم در طول این ۱۳ سال زندگی مشترک درگیری لفظی و دعوا داشته باشیم. در نهایت اگر اختلاف نظری به وجود می‌آمد چند لحظه سکوت می‌کردم یا لبخند نمی‌زدم که آقا مهدی هم خیلی زود پیشقدم می‌شدند و ناراحتی مرا رفع می‌کردند. زندگی ما به دور از تشنج بود و مانند دو دوست در کنار هم بودیم.

شهید قره‌محمدی فرزند ارشد خانواده بود و همواره مادرشان این نکته را مطرح می‌کردند که وی با دیگر فرزندان‌شان متفاوت بود و از سه سالگی احساس مسئولیتش را در برابر خانواده و برادر کوچکترش نشان می‌داد؛ وقتی هم که بزرگ شده بود بیشتر کار‌های خانه و تعمیراتی که در توان داشت را انجام می‌داد.

شهید بسیار مادری بود. به واسطه اینکه در تهران زندگی می‌کردیم و از خانواده دور بودیم برای مادرش بی‌قرار بود و می‌گفت جای خالی مادرم را با محبت به دخترم فاطمه پر می‌کنم؛ شهید برای خواهران و برادرش مثل راهنما بود و همیشه در قبال آن‌ها احساس مسئولیت می‌کرد و غم زندگی آن‌ها را می‌خورد تا جایی که در توان داشت در زمینه‌های مختلف به آن‌ها کمک می‌کرد و می‌توان گفت پشتوانه خانواده بود.

ایکنا - نحوه برخورد شهید با فرزندان چگونه بود؟ 

بر تربیت دینی فرزندان بسیار تأکید داشت و در کنار محبت و نوازش و بازی در زمینه دینی و رفتاری برای آن‌ها وقت می‌گذاشت. حتی زمانی که نبودند دغدغه بچه‌ها را داشتند و از طریق من جویای تربیت آن‌ها بود. به لحاظ محبت به بچه‌ها کوتاهی نمی‌کرد و تا جایی در توان داشت برای آن‌ها وقت می‌گذاشت.

شهید مهدی قره‌محمدی

دختر بزرگم زمانی که به سن تکلیف رسید و روزه گرفت مردادماه بود همسرم برای فاطمه با وجود فشار مالی یک تبلت خرید. شهید معتقد بود در راه تربیت دینی بچه‌ها باید سرمایه‌گذاری کرد و هر چقدر هزینه کنیم کم است؛ او خیلی منظم و قانونمند بود و تمام کارهایش روی اصول و برنامه‌ریزی و نظم بود و در زمینه یادگیری نظم برای بچه‌ها سخت‌گیری داشت.

زمانی که دختر اولم سه ساله بود همسرم برای ماموریت به سیستان و بلوچستان رفت و فاطمه به قدری دلتنگی می‌کرد و به پدرش وابسته بود که تقریباً هر شب با گریه می‌خوابید. پسرم محمدجواد هم که زمان شهادت همسرم ۱۸ ماهه بود بسیار دلتنگی می‌کرد و همیشه در خانه منتظر بود که پدرش برگردد.

ایکنا - آیا قبل از شهادت، در مورد شهادت سخن می‌گفت؟ 

از همان ابتدای ازدواج به من گفته بود که آرزوی او شهادت است. سال ۱۳۹۰ که ۱۲ نفر از دوستان‌اش در یک عملیات به شهادت رسیدند واقعاً شوکی بزرگی برای او بود و تب و تاب شهادت در همسرم بیشتر شد.

تا سال ۱۳۹۴ که برای اولین بار به سوریه اعزام شد، تشنه شهادت بودند. بعد از شهادت تعدادی از همرزمانشان در روز تاسوعا همان سال، دیگر آقا مهدی را عادی ندیدم؛ به این معنا که انگار فقط جسم او روی زمین بود و تمام فکر و ذهن‌اش این بود که از شهادت جامانده است و از من می‌خواست که برای شهادت او دعا کنم.

در سال ۹۴ چند روز بهد از شهادت همرزمانش، آقا مهدی از ناحیه دست مجروح و به ایران برگشت. احتمال قطع انگشت او وجود داشت به همین دلیل خیلی نگران بود که دیگر نتواند سلاح به دست بگیرد و از مأموریت‌های رزمی باز بماند. در حرم امام رضا(ع) نذر کردیم که مهدی بتواند سلاح به دست بگیرد و خدا را شکر این اتفاق افتاد و حاجت او برآورده شد.

زمانی که پسرم محمد جواد به دنیا آمد مریض بود و ما خیلی برای درمانش اقدام کردیم، اما پزشکان گفتند که برای نوزاد امکان جراحی وجود ندارد و باید صبر کنیم که یا این بیماری رفع شود یا چند ماهه شود تا امکان جراحی وجود داشته باشد.

در مسیر بازگشت از مطب دکتر، آقا مهدی به من گفتند که دعا کنم او را به سوریه اعزام کنند، دل شکسته گفتم یا زینب کبری(س) اگر پسرم خوب شود رضایت کامل می‌دهم که بار دیگر همسرم مدافع حرم شما شود. فردای آن روز اثری از آن بیماری در پسرم نبود. بعد از آن به تلاطم افتادم تا کاری کنم که شوهرم به سوریه برود. برای این کار نزد همسر فرمانده رفتم و به ایشان گفتم که سفارش کنید حاج آقا هر طور شده است شوهرم را به سوریه بفرستد تا نذرم ادا شود. حتی به خود فرمانده هم گفتم که این کار را انجام بدهید و ایشان گفت که خیالتان راحت اسمشان را رد می‌کنیم.

بعد از گذشت یکسال آقا مهدی پیام دادند که خانم زینب کبری(س) مرا پذیرفت و بسیار خوشحال بود. وقتی این همه شور و شعف او را دیدم به خودم اجازه ندادم بگویم که سه فرزند داریم اجازه بده آن‌ها بزرگتر شوند و بعد برو.

ایکنا - مهم‌ترین وصیت شهید به شما و شیرین‌ترین خاطره‌تان چه بود؟ 

همه شهدا برای امام زمان(عج) است که در مسیر شهادت حرکت می‌کنند. چندباری هم با آقا مهدی به جمکران رفتیم. هر زمان هم که به واسطه سفر‌های زیادی که داشتند از قم عبور می‌کردند برای زیارت به مسجد جمکران می‌رفتند، هر طور که در توان داشتند کمک می‌کردند؛ بعد از شهادتشان متوجه شدم که هر ماه مبلغی را برای یک به یک نانوایی در نظر می‌گرفت تا به افراد بی بضاعت نان بدهند. 

مهم‌ترین محور وصیتنامه همسرم برای من بحث تربیت دینی فرزندان‌مان بود. در این راستا بر مسئله حجاب و ولایت پذیری آنان خیلی تأکید داشت؛ یکی از سخت‌ترین سؤالات همین بیان خاطرات از شهید است، چون انبوهی از خاطرات شیرین وجود دارد که هر لحظه در یاد ما است.

ایکنا- از آخرین ساعات قبل از شهادت ایشان اگر مطلبی دارید، بفرمایید. چگونه از شهادت ایشان باخبر شدید؟

وقتی که آقا مهدی اعزام شدند به نحوی خداحافظی کردند که مطمئن بودند که دیگر بازگشتی وجود ندارد و در واقع مراسم وداع داشتند. 

آخرین لحظات شهادت‌شان با شهید مهدی ایمان بودند که به گفته دوستانشان همیشه در کنار هم و مانند دو نیمه سیب بهم پیوند خورده بودند. در شب قبل از شهادت از خاطرات برای هم تعریف می‌کردند و درد و دل می‌کردند که این بار هم شهادت قسمت ما نشد.

شهید مهدی قره‌محمدی

همان شب، تنها شبی بود که برای نماز شب خواب ماندند و با صدای بیسیم قبل از اذان صبح از جا پریدند؛ که خبر حمله را اعلام کردند و به گفته همرزمانشان، شهید ایمانی سریع آماده شدند، اما شهید قره محمدی خیلی راحت و آرام وضو گرفتند و آماده شدند؛ و لذا به همراه شهید ایمانی و یک مدافع دیگر به دل دشمن می‌زنند و جانانه می‌جنگند و دشمن را از محدوده‌ای که وارد شده بودند بیرون می‌کنند تا جایی که گلوله آن‌ها تمام می‌شود و هر سه در محاصره دشمن تیرباران می‌شوند.

از صبح آن روز دوستان به منزل ما می‌آمدند و متوجه شدم که خبری هست، ولی نمی‌توانستم باور کنم تا اینکه پدرشوهرم تماس گرفت و این موضوع را به من گفت و همان لحظه خدا را شکر کردم که شوهرم به آرزویش رسید.

درست است که شهادت همسرم برای من دور از انتظار نبود، آقا مهدی به حدی در تب و تاب شهادت بود که من هم احساس مسئولیت می‌کردم که باید برای رسیدن به مقام شهادت، به همسرم کمک کنم.

گفتنی است، جهاددانشگاهی واحد قم یادواره ۳۲ شهید مدافع حرم این استان را با هدف معرفی و نهادینه‌سازی فرهنگ جهاد در میان جوانان امروزی، روز ۲۳ آذرماه برگزار می‌کند.

گزارش از علی حسینی

انتهای پیام
captcha